با تشکر مهران ...
پيكر تراش پيرم و با تيشه خيال
يك شب تو را ز مرمر شعر آفريده ام
تا در دو چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سيه را خريده ام
با تشکر مهران ...
پيكر تراش پيرم و با تيشه خيال
يك شب تو را ز مرمر شعر آفريده ام
تا در دو چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سيه را خريده ام
سوسو بزن آیینه مجنون تو خواهد شد
خورشید پنهان گشته ی خون تو خواهد شد
دریا که از یاحل به ساحل می رود آبی
شرمنده ی یک جرعه جیحون تو خواهد شد
در باغ اگر باران چشمانت فرو ریزد
گل پیرهن وا کرده گلگون تو خواهد شد
می بینم ای شرقی ترین لبخند بغض آلود
شب را که حیران از شبیخون تو خواهد شد
می سازد از دستان آتش رد پایت را
خاکستر خاکی که در خون تو خواهد شد
چشم بستي و ماه پنهان كردي
آن چهره ی بي گناه پنهان كردي
اي عشق چو آب زير ِكاهي بودي
آتش در زير كاه پنهان كردي
گفتند فقط مترسك و چوبي بود
چوبي كه فقط حكايت خوبي بود
باد آمد و دكمه ی مترسك وا شد
بر سينه ی او مسيح مصلوبي بود
بر شانه ی من نشستي و دستانت ـ
بستند و به گردنت طنابي، جانت ـ
با ماندن من بود مرا تير زدند
ما كشته شديم و تن آويزانت...
مي خواهي از اين کلبه تارم بروي
اين گونه غريب از کنارم بروي
يک لقمه نان هست که با هم بخوريم
امشب به خدا نمي گذارم بروي
چه با کجاوه
چه با هواپیما
فاصله دورت نمی کنه
شعرم که بخواهد . . . اینجایی
در این سیاره تاریک
نور معنی نجات است
و تو نور بودی
برای تو
دعا خواهم کرد
دست های من پر از تو بود
رو به هر که بنشینم
رو به روی توام…….
وقتی که برف
شاخه گل سرخی را خم کرد
مردی گریست
او
عاشق شده بود
از کنار روزهایی که سخت می گذرند
دست بر هر چه می کشم بوی تو را می گیرد
از کنار ثانیه های سکوت
و لب هایم که با نام تو باز می شوند
اینجا هوا هوای از تو سرون است
روزها را از لب لحظه ها پس می گیرم
تنها تو تسلای منی
با این همه دوری
نزدیک رویاهایم بیدار می شوی
در شکوه روزی که برای توست
جای دستانت در آیینه خالیست
سالروز تولدت مبارک
ای آشنـــای سالهای دور...
برایت بلیط یک کنسرت را در مه و باران گرفته بودم
نیامدی اعتبار بلیط تمام شد
مثل من که روزی تمام شدم
مثل تو که روزی تمام خواهی شد...
کنار پنجره ی پاییز
دلم بهار را بهانه ی باران می گرفت
خطوط تند خیابان
خنده را بر لبانم خط زدند!
اقرار می کنم
اینجا هنوز بوی اقاقیا نمی آید!
هم اکنون 8 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 8 مهمان)