يك خيابان، هزار عابر ِ مَنگ، دستِ تو، صورتِ مرا ديدند
يك نفر زير ِ لب لعنتم مي كرد، ديگران هِر و هِر ساده خنديدند
قامتِ غرور ِ من خم شد، زير ِ بار ِ نگاهِ تلخ ِ تو
نم نمك، نه! سيل باران شد، ناگهان شانه هام لرزيدند
فا، ر ِ، مي، دو، سي، لا، فا، زير سمفوني ِ بادِ پائيزي
رويِ سيم هاي پاره ی گيتار، مردمانِ بي ترانه رقصيدند
صورت چراغ قرمز شد، شمارش ِ معكوس، بيست و دو
بيست و يك ثانيه به لحظه ی مرگ، روي گورم دو تكه قند سائيدند
يك خيابان پر از ارواح، چهره هاي سياه و دهشت زا
روبروي دل تو وباران، روي گورم غروب پاشيدند
پيش ِ چشم تو خوابيدم، زير ِ بارانِ تندِ شهر ِ رشت
مَردم ِ ياوه گو مرا امروز، مَردِ قصه هاي غصه ناميدند
فكر ِ تو پيش سنگِ قبرم بود! نه پيش ِ آبروي خودت!
غافل از آخرين ِ غزلم، شعر ِ من را دوباره دزديدند
شام ِ ختمم، سينه هاي درشتِ صدها مرغ، اُرد تازه اي از تو
مَردمان شام آبرو خوردند، توي جاشان چه ساده خوابيدند!!!
صبح ِ فردا هنوز باران است، شهر زير ِ چتر ِ رسوايي
يك خيابان، هزار عابر مَنگ، آخرين غزلم، نامه ی مرا ديدند