تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 179 از 233 اولاول ... 79129169175176177178179180181182183189229 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,781 به 1,790 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #1781
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض

    آزادی همین است که انسان خواست دل را احساس کند، بدون این که نگران نظر دیگران باشد.
    - او آزاد بود. زیرا عشق آزاد می کند.


    کوه پنجم - پائولو کوئیلو

  2. 9 کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1782
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض نامه به کودکی که هرگز زاده نشد / اوریانا فالاچی/ یغما گلرویی/دارینوش

    کوچولو! سعي کن بفهمي مرد بودن فقط اين نيست که يه دم جلوت داشته باشي! مرد بودن يعني کسي شدن! براي من مهمه که تو کسي باشي! آدم بودن عبارت قشنگيه چون فرقي بين زن و مرد, بين اون که دم داره و اون که دم نداره نمي ذاره! قلب و مغز آدما جنيست نداره. هيچ وقت به زور از تو نمي خوام که چون مردي يا زني بايد فلان کار رو داشته باشي. فقط دو تا چيز از تو مي خوام. يکي اين که از معجزه ي به دنيا اومدن تمام استفاده رو ببري و دومي اين که هيچ وقت تن به پستي ندي. پستي يه جونور خون خواره که هميشه سر راهمون کمين کرده. ناخوناش رو به بهانه هايي مثل مصلحت و عقل و احتياط تو تن تمام آدما فرو مي کنه و کم تر کسي هست که جلوش تاب بياره. آدما تو خطر پست مي شن. وقتي خطر از سرشون گذشت دوباره مي رن تو جلد خودشون! هيچ وقت نبايد خودت رو وقت رو به رو شدن با خطر گم کني, حتي اگه ترس تموم جونت رو گرفته باشه.

  4. 6 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1783
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض

    ژان والژان: از خستگی به لانه ی سگی پناه بردم,حیوان بدنم را گاز گرفت..مثل اینکه او هم آدم بود..!


    بینوایان / ویکتور هوگو

  6. 9 کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1784
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض پروست و من/ رولان بارت/ احمد اخوت/ نشر افق

    کاری نکردن. نشستن و سبز شدن علف را تماشا کردن. این‌که خود را به دست زمان بسپری و از روزگارت یک روز تعطیل طولانی بسازی. لذت بطالت. تنبلی با فضیلت که پروست و مارسل دوشان آن‌قدر درباره‌اش سخن گفته‌اند. «انزوای شیرین» (گفته‌ی بارت) که لازمه‌ی نوشتن و کار خلاقانه است. عرق‌ریزی روح و تنبلی: نقیضه‌ای ازلی-ابدی.


    غیبت فقط در اثر دیگری می‌تواند وجود داشته باشد: دیگری است که می‌رود، منم که می‌مانم. او در حال جدایی ابدی، در سفر است. من، منِ عاشق کارم بعکس اوست: ساکنم، بی‌جنب و جوش؛ هر وقت بخواهیدم در دسترسم: بلاتکلیف و میخکوب، مانند بسته‌ای مانده در گوشه‌ای فراموش شده در ایستگاه راه‌آهن. غیبت عاشقانه ارتباطی یک‌‍‌سویه است و آن‌که می‌ماند احساسش می‌کند، نه کسی که می‌رود.

  8. 4 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1785
    مدیر انجمن زیست شناسی، پزشکی raana's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    2,070

    پيش فرض

    انسان تا عملی جدید را درنیافته خود را کامل می داند ولی بعد از اینکه دانست غیر از معلومات و اطلاعات او در جهان علم ها و اطلاعات دیگر هست به نقصان و حقارت خود پی می برد.
    و به همین جهت است که افراد بی علم و بی اطلاع بسیار مغرور می شنود. زیرا تصور می کنند همه چیز را می دانند و در جهان بهتر و بزرگتر از آنها وجود ندارد
    و به همین جهت است که هر وقت مشاهده می کنیم که مردی یا زنی با دیده حقارت به ما نظر می اندازد باید بدانیم که وی نادان و احمق است و چون چیزی نمی داند
    و تجربه ای نیاموخته خویش را برتر از دیگران می پندارد.


    سینوهه – نویسنده:میکا والتاری
    Last edited by raana; 28-11-2012 at 17:50.

  10. 3 کاربر از raana بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1786
    Banned
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    iloveu-all سابق
    پست ها
    71

    پيش فرض

    کسانی هستند که می گویند آنچه امروز اتفاق می افتد بدون سابقه می باشد و هرگز در جهان روی نداده ولی این گفته ناشی از سطحی بودن اشخاص و بی تجربگی آنهاست چون هر واقعه که در جهان اتفاق بیفتد سابقه دارد.

    سینوهه

  12. 3 کاربر از armin69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1787
    Banned
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    1,252

    پيش فرض

    جای خالی سلوچ - محمود دولت آبادی
    -----------------------------------------
    همه آن چیزهای پنهان و آشکاری که زن و شوی را به هم می بندند ، از میان مرگان و سلوچ برخاسته بود. نه کاری بود و نه سفره ای . هیچ کدام . بی کار سفره نیست و بی سفره ، عشق . بی عشق ، سخن نیست و سخن که نبود فریاد و دعوا نیست ، خنده و شوخی نیست ؛ زبان و دل کهنه می شود ، تناس بر لب ها می بندد ، روح در چهره و نگاه در چشم ها می خشکد ، دست ها در بیکاری فرسوده می شوند ... و اندوه که از جاگاه جان لبریز شده باشد ... دیگر کجا جایی برای بند و پیوند می ماند ؟ کجا جایی برای دل و زبان ؟


  14. 6 کاربر از مصطفی بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1788
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض

    ... ژاک که از سرعت این پیروزی، که هیچ امید نداشت به این حد از کمال رسد، گیج شده بود شادباش ها و روایات نبرد را که به همان زودی به آنها آب و تاب می دادند درست نمی شنید. دلش می خواست خشنود باشد و تا حدی هم از روی غرور خشنود بود ولی با این حال در لحظه ای که می خواست از میدان سبز بیرون برود رو به سوی مونوز گرداند و ناگهان با دیدن صورت شکست خوردۀ کسی که او را کتک زده بود اندوه تلخی دلش را فشرد.

    این جا بود که فهمید جنگ خوب نیست چون شکست دادن هر انسانی همان قدر تلخ است که شکست خوردن از او ..

    آدم اول - آلبر کامو - ترجمۀ منوچهر بدیعی

  16. 5 کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1789
    مدیر انجمن هنرهفتم Mahdi Hero's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    nn374$|*|017
    پست ها
    13,262

    پيش فرض آبلوموف/ ایوان گنچارف/ سروش حبیبی/ فرهنگ معاصر

    گاهی گفتی ماندگی یا ملال، نگاهش را تیره می‌ساخت، اما خستگی و ملال، هیچ‌یک نمی‌توانستند ولو به قدر لحظه‌ای نرمی را که، حالت حاکم و بنیادینِ نه فقط چهره، بلکه تمام روحش بود از سیمایش دور سازند و روحش آشکارا و به روشنی در چشم‌ها و لبخند و در هر یک از حرکات سر و دست او برق می‌زد. ناظری ظاهربین و کوردل با نگاهی گذرا بر او می‌گفت: «باید مردک ساده‌لوح خوش قلبی باشد!» اما صاحبدلی که نظری نافذتر و دلی پر مهرتر می‌داشت پس از آن‌که مدتی در چهره‌ی او نگاه می‌کرد، خود در افکاری شیرین فرو می‌رفت و چیزی نمی‌گفت و دور می‌شد.
    رنگ چهره‌اش نامشخص بود یا شاید به آن سبب چنین می‌نمود که پف کردگیِ خاصی داشت که با سنش سازگار نبود و علت آن چه بسا بی‌حرکت ماندن بسیار یا تنفس در هوای محبوس، یا این و آن هر دو بود. حرکاتش، حتی در حال هیجان با نرمی و رخوتی مهار می‌شد که از گونه‌ای لطف تنبلی خالی نبود. هر گاه غبار غمی بر روحش می‌نشست نگاهش تار می‌شد و چین بر پیشانی‌اش می‌افتاد و بازی تردید و اندوه و اضطراب در سیمایش آغاز می‌شد، اما این اضطراب به ندرت صورت اندیشه‌ای مشخص می‌گرفت و تقریبا هرگز به تصمیمی منجر نمی‌گردید، بلکه یک‌سر در آهی تحلیل می‌رفت و در بی‌دردی و چرت غرقه می‌شد.

  18. 6 کاربر از Mahdi Hero بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #1790
    Banned
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    محل سكونت
    iloveu-all سابق
    پست ها
    71

    پيش فرض

    زن دکتر از جا برخاست و بسوی پنجره رفت . به خیابان زیر پایش که مملو از زباله بود نگریست،مردم را دید که
    فریاد می کشند و آواز می خوانند.آن گاه سر به سوی آسمان بلند کرد و همه چیز را سفید دید،فکر کرد حالا نوبت من
    است.از ترس نگاهش را به پایین دوخت.شهر هنوز سرجایش بود.

    کوری- نویسنده:ژوزه ساراماگو

  20. 2 کاربر از armin69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 8 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 8 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •