برای من
یعنی تمنای او
حتی آن مهری که به کینام ریخته است
هنوز آن گوشه های نایاب دلم
سیر بودن با او بی قرار است
هنوز نامش عزیز ترین قشنگی هاست
در این اوقات ناخوش دلتنگی ها
هنوز ...
برای من
یعنی تمنای او
حتی آن مهری که به کینام ریخته است
هنوز آن گوشه های نایاب دلم
سیر بودن با او بی قرار است
هنوز نامش عزیز ترین قشنگی هاست
در این اوقات ناخوش دلتنگی ها
هنوز ...
زود زودی ! دیر دیرم
من یه آواز اسیرم
تو مثه ماه هلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
زیر ضربه های رگبار
تشنه ام ! تشنه ی دیدار
من رو به خاطره نسپار
نگو رویای محالی ! نازنین ! جای تو خالی !
خانه ام ابري ست
يكسره روي زمين ابري ست با آن
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد مي پيچد
يكسره دنيا خراب از اوست
و حواس من
آي ني زن كه تو را آواي ني برده ست دور از ره ،كجايي ؟
یادش به خیر اون قدیمها زمون بچگی ما
بازی می کردیم تو گلها غصه میشد جدا ز ما
مادربزرگ مهربون مونسمون همدم مون
میون باغچه و گلها قصه می گفت برایمون
حالا دیگه تو این روزها دلها شده همه سیاه
گل وفا تو قلب ما با کینه ها شده فنا
تموم شد آب برکه ها گلها به شکل صخره ها
پرنده ها تو آسمون دونه دونه از هم جدا
حتی همون یه پنجره با صدهزار تا منظره
مثل دلها شکسته شد تو ذهن ما شد خاطره
خونه ما خرابه شد مادربزرگ آواره شد
زمون شادیها گذشت دلها پر از گلایه شد
دل رفت بر كسيكه سيماش خوشست
غم خوش نبود وليك غمهاش خوش است
جان ميطلبد نميدهم روزي چند
در جان سخني است،تقاضاش خوشست
تا لب تو آنچه بهتر آن برد
کس ندانم کز لب تو جان برد
دل خرد لعل تو و ارزان خرد
جان برد جزع تو و آسان برد
کیست آن کو پیش تو سجده نبرد
بنده باری از بن دندان برد
زلف تو چوگان به دست آمد پدید
صبر کن تا گوی در میدان برد
مردن مردان کنون آمد پدید
باش تا شبرنگ در جولان برد
من کیم کز تو توانم برد ناز
ناز تو گر تو تویی سلطان برد
دست گذاشتم رو کسی که رنگ چشماش روشنه
شمشاد همسایمون پیش قدش یه سوزنه
دست گذاشتم رو کسی که طعم چشماش عسله
کمترین شعری که تو می شنوی از اون غزله
دست گذلشتم رو کسی که ماه ازش طلب داره
خورشید از شعله ی چشمای اونه که تب داره
دست گذاشتم رو یکی که همه دور و برشن
مردشن ، دیوونشن ، مجنونشن ، پرپرشن
نان گرم آماده است
ولی
شما کنار بوته های زرد ذرت باشید
آب را در کوزه بریزید
کوزه را کنار تنها بوته ی گل سرخ
بگذارید
ما
شما را هنوز به خاطر آن گل سرخ
دوست داریم
مادر دلم گرفته
کو سرزمین رویام
کفشای قرمزم نیست
کو شهر بچگی هام
مادر بی تو غریبم
چشمای صادقت کو
نوازشت کجا رفت
اون قلب عاشقت کو
من موندم و غریبی
من موندم و شکستن
دنیا سرم خراب شد
وقتی چشماتو بستم
من دلم میخواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو ُ گل بشنو
هر کسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفای من گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر در ش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم : ای یار
خانه ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست......
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)