من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
دوس دارم قایق سواری رو ، ولی
جز تو از هیچ کسی دریا نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوارو نمی خوام
موهای خیلی پریشون نمی خوام
آدم زیادی مجنون نمی خوام
می دونی چشم منو گرفتی و
جز تو هیچی از خدامون نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
چشم شرقی سیاهو نمی خوام
صورتای مثل ماهو نمی خوام
آخه وقتی تو تو فکر من باشی
حق دارم بگم گناهو نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
من آن گرگ عاشقم
گرفتار بوي پيراهن تو.
شبها همه شب
درين صحاري
به زوزهاي بلند
خواب شبانان را ميآشوبم
و روزها
ميشهاي معصوم در دلم
آب مينوشند.
چشمان ميشيات
به اندازه همه گرگهاي آفريقا
گرسنهام كرده است.
اي ماه!
اي يوسف سربراه!
در نيل چشمانت
غرقه خواهم شد ...
دفترم عادتشه ، فقط تو روش خط بکشی
خودتم خوب می دونی بدون امضا نمی شه
تو رو باید تو تمام کتابا ، نه کمته
حرف تو خلاصه نیس ، پس توی انشا نمی شه
چشاتو نمی شه گفت چه رنگیه بس که گلی
هیچ چشی ، چش نزنم ، انقد زیبا نمی شه
راستی تو منو یادت رفته ،آره ؟
من همونم که بدون تو شباش به غیر یلدا نمی شه
هر كس بد ما به خلق گويد ما سينه او نمي خراشيم
ما خوبي او به خلق گوييم تا هر دو دروغ گفته باشيم
من اما
برای تو
کلمه کم میآورم
بانوی من!
شعر بلد نيستم
وقتی آمدی
با چشمهام میگويم
ماه روزا میاد مکتب ،پیش مژه ی نازت
بارون شده شاگرد ،شب تا سحر سازت
پروانه میاد دورت ، تنها واسه ی مردن
مردن پیش چشم تو ، یعنی همیشه بردن
دریا شنیدم عصرا ، موتو می زنه شونه
راستی دیگه فهمیدم محض چی پریشونه
پیش یه نگاه تو ، کوها همیشه موم ن
بیچاره گلا پیشت یه عمره که محکومن
کوها تو زمستونا از دوره که پر برفن
پیش تو میان هیچن ، در حد دو تا حرفن
رنگین کمونم سادس ، پهلوی تو بی رنگه
چشمای تو که باشه ، جای آسمون تنگه
با اسم تو سیمرغا ، پر می کشن و می رن
با برق نگاه تو می سوزن و می میرن
نفسهايت را
پُک می زنم ؛
ريه هايم
غرق بوسه می شوند...
ديشب تو كجا بودي من خواب ترا ديدم
بين همه گلها از شاخه ترا چيدم
Last edited by H M R 0 0 7; 25-10-2007 at 13:36.
کمي گذشت و فنجان قهوه خالي شد
که گفت: -فال بگيريم مرد رويايي....
- من اعتقاد به فا.......
- هي پسر تو معرکه اي.....
ببين چه فال تميزي! تو روح دريايي
زني که پا به دلت زد به فکر ساحل بود
به فکر لنگر يک کشتي مقوايي
که ناخداي هوس روي عرشه ي شهوت
سکان به دست بتازد به سوي رسوايي
براي کودکيش هيچ کس ترانه نخواند
براي کودک فردا نخواند لالايي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)