ای خداوند حکیم
همه جفتند ما تکیم
مگه ما بچه لک لکیم![]()
ای خداوند حکیم
همه جفتند ما تکیم
مگه ما بچه لک لکیم![]()
تو به من خندیدی
قلب من باز گریست
قلب من باز ترک خورد و شکست
در آن نفس كه بميرم، در آرزوي تو باشم
بدان اميد دهم جان، كه خاك كوي تو باشم.........
روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهد فروشی که در او روی و ریاست
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
....
در گرگ و میش
کلماتی جدید می نگارم برای گوش های تو
حتا حالا هم خوابیده ای
زان يار دلنوازم شكريست با شكايت
گر نكته دان عشقي بشنو تو اين حكايت
بي مزد بود و منت، هر خدمتي كه كردم
يارب مباد كس را مخدوم بي عنايت.....
دلم باز نالان و گریان است ای دوست تو بگو چه کنم با حالم ای دوست
حال من حالی خراب است خراب است خراب است
امشب در ســـــر شوری دارم
امشب در دل نـــــــــوری دارم
...
امشب یکسـر شوق و شورم
از این عالـــــــــــم گوئی دورم
...
روزهای خسته کننده ای را می گذرانم
،روزهایی که حس می کنم روحم دارد جسمم را تکه تکه می کند
.تا بتواند خودش را آزاد کند. نمی دانم. حسی مثل مردن
،همیشه شنیده بودم که لحظاتی قبل از مردن
.تمام زندگی آدم از جلوی چشمهایش می گذرد
،این تکرار، بیشتر از یک لحظه ست و تا ابدیت امتداد دارد
،همچون اقیانوسی از زمان. این حالت برای من شب پیش اتفاق افتاد
،موقعی که به روی پشتم دراز کشیده بودم و در حال تماشای سقوط ستارگان بودم
.تماشای سقوط برگهای کرم خورده درختانی که در کنار خیابانمان صف کشیده بودند
.و احساس نوازش یک دست که شباهت زیادی با دستان مادربزرگم داشت
.احتمالا از اتفاقات و تصوراتی که برایم افتاد می توانستم خیلی عصبانی شوم
،اما وقتی دنیا این چنین پر از زیبایی ست
،نمی شود برای مدتی طولانی در عذاب بود
.گاهی احساس می کنم تمام زیبایی ها را دارم در یک آن می بینم
.طاقتش را نمی آورم. قلبم مثل بادکنی در حال انفجار مملو از آنها می شود
.بعد به خاطر می آورم که باید آرام بگیرم
.و نخواهم توانست آن احساس را برای همیشه حفظ کنم
.بعد، این زیبایی ها همانند باران، درونم جریان پیدا می کند
،هیچ حسی جز حس تصویر
.از تمامی لحظات ساده زندگی احمقانه ام را، در وجودم نمی یابم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)