تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 178 از 640 اولاول ... 78128168174175176177178179180181182188228278 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,771 به 1,780 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #1771
    اگه نباشه جاش خالی می مونه leira's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2007
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    267

    پيش فرض

    صبح

    در آینه خود را به خاطر می سپارم

    فنجان چای را نیمخورده رها می کنم

    تو بیدار می شوی

    تو میشوم

    چشمم که به فنجان می افتد

    یاد کسی می افتم


    من در پناه خانه خاک می خورم

    هر روز

    هر روز

    هر روز

    با دستمال کهنه ی نمدار

    خانه را از خاک می تکانم

    هر روز

    هر روز

    هر روز

    خاک بر خانه می نشیند

    خیال پاک شدن ندارد این خانه


    انگار
    کسی مرا به خاک سپرده

  2. این کاربر از leira بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #1772
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    مثل پاييزم ... بهارم ديرشد
    زود بازآ، هم تبارم ... ديرشد


    برگ هاي زرد و سرخم ريخته
    باغ سرسبز بهارم دير شد

    روز و شبها يك به يك تاريك وسرد
    روز و شبها ... روزگارم دير شد

    وان سحر گاهي كه از روي نياز
    سر به دامانت سپارم دير شد

    مثل ابري گريه آلود و سياه
    تا بيايم... تا ببارم... دير شد

    گفتي از شوق تو سهم من چه بود
    گفتمت سر مي سپارم ... دير شد

    دير شد اما تو از جنس مني!
    عاقبت، اي هم قطارم دير شد

    جرم ِ بي تو زنده بودن، مال من
    بي تو حتي سنگسارم دير شد

    گر چه من بد بوده ام ... تو ... لااقل
    زود بازآ، هم تبارم ... ديرشد

  4. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  5. #1773
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض


    من اتفاقي ديگرم، دردي عجيبم
    با معني ِ دنيايتان خيلي غريبم

    بيزارم از دل خوش كُنَک هايي كه داريد
    از اين تب و تابِ شماها بي نصيبم

    شايد حسادت مي كنم با دل خوشيتان
    شايد خودم را گاه گاهي مي فريبم

    حتي به خود شک مي كنم، شايد نباشم
    يعني منم از ريشه ی تكرار ِ سيبم

    آن گاه چشمي سرد مي آيد كنارم
    دستي به پشتم مي زند، من روي شيبم

    نه، نه، نمي خواهم كه دستم را بگيريد
    وقتي كه با تنهايي خود هم غربيبم

  6. #1774
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    دیگر شعرم نمی آید
    دیگر شاعران را زبان سخن نیست
    حتی کاغذها از سفیدیشان دلتنگند
    حتی جمله " دوستت دارم " عذاب وجدان دارد
    ...
    ...
    ...
    دیگر صداقتی نیست تا بهانه سرودن باشد
    منتظر مانده ام تا مرگ
    می خواهم وجودم را ببلعد
    تا روزی در زیر خروارها خاک
    به خود بخندم ...

  7. #1775
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    گوش بر صدايت مي گذارم

    تا دست هايت

    جاي " خودكشي"

    بگويد :زندگي



    چند قدم مانده دل زنگ مي زند

    گوشي به رعشه مي افتد بر مي داري

    يكي دو نفس

    و سپس

    بوق ممتد !

  8. #1776
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    تو را برای آخرین روز به دنیا می آورم

    وقتی که پدرهایت

    با تکه های زیبایی ام یک به یک دور می شوند

    حالا تکان بخور

    به هر سمتی که می خواهی بچرخ

    به هر جا که می خواهی پا بکوب

    کمک کن

    کمک کن

    کمک کن این زیبایی زود تر تکه تکه شود

  9. #1777
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    من کیستم؟ آن شکسته، رفته زیاد
    تک درختی که برگ وبارش نیست
    پای در گل، اسیر طوفان ها
    آن خزانی که نوبهارش نیست
    ورقی پاره از کتاب زمان
    قصه ای ناتمام وتلخ آغاز
    اشک سردی چکیده بر خاک
    نغمه هایی شکسته در دل ساز
    تو که بودی؟ همه بهار، بهار
    در نگاهت شراب هستی سوز
    از کجا آمدی؟ که چشم تو شد
    در شب، قلب من طلیعه نور
    در رگت خون زندگی جاری
    تنت از شوق وآرزو لبریز
    تو طلوع ومن آن غروب سیاه
    تو سراپا شکوفه من پاییز
    عشق را شنیده بودی هیچ!
    شوره زاری که گل در آن رویید؟
    یاد شبهای تیره آخر ماه
    دلی افسرده، روشنی جویید؟
    تو که بودی؟ تو که شوره زار دلم
    با تو سرشار برف وباران شد
    کاسه خشک چشمهایم باز
    تازه شد اشک چشمه ساران
    سبز گشتم زتو جوانه زدم
    با تو گل کردم وبهار شدم
    هر رگم جوی خون جاری شد
    پر شدم پر زانتظارشدم
    وای بر من چرا ندانستم
    به وفای گل اعتباری نیست
    شاخه ای را نچیده، می بینم
    در کفم غیر نیش خاری نیست
    عشق را چنان نسیم سحر
    تو گذشتی چه ساده زآنچه که بود
    من بجا مانده یکه وتنها
    می گریزم دگر زبود ونبود
    بی من آری، تو خفته ای آرام
    گر چه من لحظه ای نیاسودم
    چه کنم رسم عاشقی این است
    چشم من کور عاشقت بودم
    بعد از این می گریزم از هستی
    به جهان نیز دل نمی بندم
    ای همه شادمانیم از تو
    بی تو هرگز دگر نمی خندم
    آه اینک تو ای رطیل سیاه
    وقت رفتن کنار خانه بمان
    تا ببینی چگونه می میرم
    لحظه ای هم به این بهانه بمان
    صبرکن، صبرکن زباغ دلم
    گل شادی بچین وبعد برو
    ایکه زهر تو سوخت جان مرا
    مردنم را ببین وبعد برو....

  10. این کاربر از eshghe eskate بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #1778
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    شب را نوشيده‌ام .
    وبر اين شاخه‌هاي شكسته مي‌گريم.
    مرا تنها گذار
    اي چشم تبدار سرگردان!
    مرا با رنج بودن تنها گذار.
    مگذار خواب وجودم را پرپر كنم.

  12. این کاربر از eshghe eskate بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  13. #1779
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض



    آن روزها رفتند
    آن روزهاي خوب
    آن روزهاي سالم سرشار
    آن آسمان هاي پر از پولک
    آن شاخساران پر از گيلاس
    آن خانه هاي تکيه داده در حفاظ سبز پيچکها به يکديگر
    آن بام هاي بادبادکهاي بازيگوش
    آن کوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها
    ان روزها رفتند
    آن روزهايي کز شکاف پلکهاي من
    آوازهايم ، چون حبابي از هوا لبريز ، مي جوشيد
    چشمم به روي هرچه مي لغزيد
    آنرا چو شير تازه مينوشيد
    گويي ميان مردمکهايم
    خرگوش نا آرام شادي بود
    هر صبحدم با آفتاب پير
    به دشتهاي ناشناس جستجو ميرفت
    شبها به جنگل هاي تاريکي فرو مي رفت


  14. #1780
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    بختم مدد نکرد چو با کاروان روم
    می سوزم آن قدر که چو دود از میان روم

    بخت سبک عنانم اگر همرهی کند
    چون گرد ره به بدرقه ی کاروان روم

    سر می کشم چو شعله که برخیزم، ای دریغ
    کو پای قدرتی که پی همرهان روم

    چون تشنه ای به نیمه ره عمر مانده ام
    زین شوره زار با لب سوزان چه سان روم

    امکان بی وفایی از این بیش چون نبود
    بر جان زدم شرار که تا لامکان روم

    صحرا سکوت مرگ گرفته ست و من خموش
    شمع مزار خویش شدم کز جهان روم

    خاکسترم به جای نماند به یادگار
    با گردباد حادثه تا آسمان روم

  15. 2 کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •