و چه به سادگي
از شب و ماه و ستاره گفتيم و از هم گذشتيم
ديدي هيچ کس از ما با ما نبود
گفتم آره
مي دانم خوب
گفتي
من از خوشيد و تو از ماه گفتي
همه هر چه داشتيم رو کرديم و به عشق باختيم روزگار را
و چه به سادگي
از شب و ماه و ستاره گفتيم و از هم گذشتيم
ديدي هيچ کس از ما با ما نبود
گفتم آره
مي دانم خوب
گفتي
من از خوشيد و تو از ماه گفتي
همه هر چه داشتيم رو کرديم و به عشق باختيم روزگار را
آن نقش ناشناس دگر ناشناس نیست
افشردمش به سینه و گفتم به خود که وای
دانستم ای خدای من آن ناشناس کیست
یک آشنا که بسته زنجیر دیگریست
تنها مي خواهم بنويسم که روزي روزگاري
پيش آنکه مرا عشق آموخت
پيش دلم
کم نياورم
مي خواستي بشنوي بشنو
اين دختر بابايي است
که مي خواهد بگويد
بخواند
بخوان بابايي
با تمام دل بخوان
نرگسها اشكبار و زنبق در خود نمايي
سراب عشق بخشكيد و نيلوفران چشم به در
رازقي ها در ياس و غم از اين عشقبازي
گل مريم به خود عطر نمي گيرد دگر
سوسن و سنبل نغمه سازي نمي كند
بنفشه مرثيه مي خواند بر اين دل بار دگر
!!!!!!!!!!!!!!!!
........
رفتند تا حوالي باران
مردان اين قبيله ي زخمي
در اين شبان سرد هراس انگيز
ياران گمشده در ميعاد
با شانه اي تكيده و عريان
رقص جنون و آتش و لبخند
تا گرگ و ميش صبح گلوله
رفتند از سپيده بگويند
...
دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه
دوباره این دل دیوونه واسه ت دلتنگه
وقت از تو خوندن ستاره ی ترانه ها!
اسم تو برای من قشنگترین آهنگه
بی تو یک پرنده ی اسیر بی پروازم
با تو اما می رسم به قله ی آوازم
اگه تا آخر این ترانه با من باشی ،
واسه تو سقفی از آهنگ و صدا می سازم
با یه چشمک دوباره من رو زنده کن ستاره
نذار از نفس بیفتم ، تویی تنها راه چاره
ای ستاره ! ای ستاره ! بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه تو رو یاد من میاره
ببخشید saye عزیز ، قصد اسپم کردن ندارم ولی خیلی عرذ میخام ، ولی یه سووالی برام بوجوت اومته ، نیتونم بیخیوالش شم !
و اما سئوال :.....
اون امضای خوشگلت رو از کجا آفورتی ؟ فقط همین رو بگو دیگه کاری ندارم : دی
هم قلب تو اگر عاشق نبوده ام
جز با تو این چنین
با قلب خویش هم ، صادق نبوده ام
من مثل یک درخت
گل پوش می شوم
در بطن هر بهار
تا یک درخت سبز
از تو به یادگار
باشد در این دیار
مولای سبز پوش ، یادت به خیر باد
دمی با غم بسر بردن جهان یکسر نمیارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمیارزد
دلتنگم و اندوهناک
و در این دقایق دشوار که درونم در تلاطم است
دیدار هیچکسی را نمی خواهم !
آرزو!
چه سود از آرزوهای بیهوده و جاودان
دوست بدارم؟
چه کسی را
در این کوتاه زمانی که پیش روی من است
بی تابی این رنج بزرگ را بر نمی تابم
و می دانم عشق جاودان نا ممکن است ...!
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)