نيازارم ز خود هرگز دلي را
كه مي ترسم در آن جاي تو باشد
نيازارم ز خود هرگز دلي را
كه مي ترسم در آن جاي تو باشد
نيست در شهر نگاري كه دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اينجا ببرد
كو حريفي كش سرمست كه پيش كرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
در اخرين لحظه ديدار به
چشمانت نگاه كردم و
گفتم بدان اسمان قلبم
با تو يا بي تو بهاريست
همان لبخندي كه توان را
از من مي ربود بر لبانت
زينت بست.
تا دو چشمش به رخم حیران نیست
به چکار ایدم این زیبایی
بشکن این اینه را ای مادر
حاصلم چیست ز خودآرایی
یک دل بسینه دارم و یک شهر دلستان
بازار من ز گرمی سودا شکسته است
هر چیز بشکند زبها اوفتد ولیک
دل را بها و قدر بود تا شکسته است ...
تنها زمانی کوتاه در کنار یکدیگر بودیم
و پنداشتیم که عشق
هزاران سال می پاید....
دشمن ما از خود ما هر لحظه بین ما بود
از ما بود ، با ما بود
تو منو به بازی تلخی کشوندی
که ندونسته به انتها رسوندی
من به خواب تو ، تو جادو شده ی خواب
دشمن ما رو سر سفره نشوندی
یادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم -*- وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم -*- پر پروانه شکستن هنر انسان نيست -*- گر شکستيم ز غفلت ، من و مايي نکنيم -*- يادمان باشد سر سجاده عشق -*- جز براي دل محبوب دعايي نکنيم -*- يادمان باشيد اگر خاطرمان تنها ماند -*- طلب عشق ز هر بي سرو پايي نکنيم
**
Last edited by mohammad99; 23-10-2007 at 23:28.
من هماره
همانم که پیش از این بودم
و تا همیشه دلی سخت خواهم داشت
شبیه دل تو ....
تو وقتی ناز می باری
من از آهنگ چشمانت
سماعی تا غزل دارم.
من از آهنگ دور آسمانت باز سرشارم
که شاعر میشوم وقتی
نگاهم میکنی و از نگاهت بر دلم آیینه می بارد.
ازآن آیینه در آیینه می بالم.
از آن آیینه در آیینه آغازم.
...
هم اکنون 7 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 7 مهمان)