یکی هم، زینهمه نازآفرینان
امیدم را به چشمانم نمی خواند
غریبی بودم و گم کرده راهی
مرا با خود به هر سویی کشاندند
شنیدم بارها از رهگذاران
که زیر لب مرا دیوانه خواندند
یکی هم، زینهمه نازآفرینان
امیدم را به چشمانم نمی خواند
غریبی بودم و گم کرده راهی
مرا با خود به هر سویی کشاندند
شنیدم بارها از رهگذاران
که زیر لب مرا دیوانه خواندند
Last edited by diana_1989; 23-10-2007 at 15:28.
در سكوت خانه می پيچد نفس هاشان
ناله های شوقشان لرزان و وهم انگيز
چشم ها در ظلمت شب خيره بر راهست
جوی می نالد كه «آيا كيست دلدارش؟»
شاخه ها نجوا كنان در گوش يكديگر
«ای دريغا ... در كنارش نيست دلدارش»
بانو! گل سري قشنگ تو از باد مي خري؟
ساعت حدود پنج تو از خواب مي پري
شايد بهار نيست، وليكن شكفته است
يك بوته ياس خشك به دامان روسري
خطي كشيده ميشود اين خط كسري است
خطي كه داد ميزند، بانو تو سرتري
یارب به کمند عشق پابستم کن
از دامن غیر خود تهی دستم کن
یکباره ز اندیشه ی عقلم برهان
وز باده ی صاف عشق سرمستم کن
نقش مستوری و مستی نه بدست من و توست
آنچه سلطان ازل گفت بکن آن کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبری است که در کلبه اخران کردم
مرغ سحر ناله سر كن
داغ مرا تازه تر كن
زاه شرر بار اين قفس را
برشكن و زير و زبر كن
نگاه کن شاعر ! به اندازه ي مشت هاي تو
ماه به افق هاي فردا پاشيده اند
آنقدر که در وسعت آسمان
پرواز ممکن است
و در تپش نگاهت
عبور کبوتر در چشم هاي تفنگ گم نمي شود
و من هنوز پس مانده ي پرها را بر رد پاي پرواز نديده ام
مرا عهدیست بـــا جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
صفای خلوت و خاطر از آن شمع چـو گل جویم
فروق چشم و نـور دل از آن ماه خُتن دارم
مرا تو دانهء عاری ز رنگ مکر بده
که من دریغ نچیدم بده به نام خدا
به من تو هیچ مده سکه را و کاغذ را
تو آن خـوشی بعیدم بده به نام خدا
تو تیر و تیغ نبخشم از آن دهان و لبت
غزل ز کس نشنیدم بده به نام خدا
وقتی کلاه سرم بذاری منم شوخیم میگیره
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)