منم که دیده به دیدار دوست کردم باز *** چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی *** که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز *** چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی *** که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
زن بياجازه آمدهبود از كوه ،زن بياجازه عاشق مردي بود
آن شب به كوه بازنياوردند مردان روستا كفنش را هم
آن رقص ايلياتي كوليوار ...آن دستمالهاي رها در باد...
ييلاق خالياست و ايل از ياد بردهاست عطر پيرهنش را هم
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب *** که در پی است ز هر سویت آه بیداری
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند *** که نیست نقد روان را بر تو مقداری
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان *** چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری
یارب ز شراب عشق سرمستم کن
یکباره به بند عشق پا بستم کن
از هرچه جز عشق خود تهیدستم کن
در عشق خودت نیست کن و هستم کن
نه ستــارهی سـرشـکـی، نه مـهـی، نه ماهتـابی
نه به دل قرار و صبری، نه به چشم خسته خوابی
شده دل ز غصه خونیـن، همه جا سکـوت سنگین
ز فــراق نـــالـــم امـــا نــدهــد کــســم جـــوابـــی
سلام دوستان
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
بوداعی دل غمدیده من شاد نکرد
دل بریدم از تمام زندگی
در تو گم گشتم به نام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس
معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید
عاقبت ما را به کام زندگی
یا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن *** وین ماجرا به سرو لب جویبار بخش
ای آن که ره به مشرب مقصود برده ای *** زین بحر قطره ای به من خاکسار بخش
یا رب آن آهوی مشکین ختن باز رسان
وان سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
دل آزرده ما را به نیسمی بنواز
یعنی آن جان زتن رفته بتن باز رسان
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)