تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 177 از 233 اولاول ... 77127167173174175176177178179180181187227 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,761 به 1,770 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #1761
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض

    جسارتِ زیادی می خواهد که خودت باشی.!

    ( یادداشت ها - آلبر کامو - ترجمه خشایار دیهیمی )

  2. 15 کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1762
    در آغاز فعالیت negin5's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2012
    پست ها
    6

    پيش فرض

    دویدن هیچ فایده ای ندارد باید با هرچیز که هست رو در رو شد..

    خاطرات یک مغ نوشته ی پائولو کوئیلو

  4. 7 کاربر از negin5 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1763
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض

    ويلی: تو اينجا چكار مي كنی؟

    چارلی: خوابم نمي برد. قلبم داشت آتش مي گرفت

    ويلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نيستی! بايد يه چيزی راجع به ويتامين و اين حرفها ياد بگيری.

    چارلی: اون ويتامين ها چه فايده ای داره؟

    ويلی: اونا استخوناتو درس می كنن.

    چارلی: آره، اما قلب آدم كه استخون نيست...!



    نمایشنامه مرگ فروشنده / آرتور ميلر / عطاا... نوریان - نشر قطره

  6. 10 کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1764
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض

    ... ولی حالا در تاریکی شعله با شکوهی را تشخیص می داد که همیشه از درِ قانون زبانه می کشید. اکنون از عمر او چیزی باقی نمانده بود. قبل از مرگ تمام آزمایش های این همه سال ها که در سرش جمع شده بود، به یک پرسش منتهی میشد که تاکنون از پاسبان نکرده بود. به او اشاره کرد؛ زیرا با تن خشکیده اش دیگر نمی توانست از جا بلند بشود. پاسبانِ درِ قانون ناگزیر خیلی خم شد چون اختلاف قد کاملا به زیان مرد دهاتی تغییر یافته بود. از پاسبان پرسید: " اگر هرکسی خواهان قانون است، چه طور در طی این همه سال ها کس دیگری به جز من تقاضای ورود نکرده است؟" پاسبانِ در که حس کرد این مرد در شرف مرگ است برای اینکه پرده ی صماخ بی حس او را بهتر متاثر کند، در گوش او نعره کشید: "از این جا هیچکس به جز تو نمی توانست داخل شود، چون این در ورود را برای تو درست کرده بودند. حالا من می روم و در را می بندم.

    جلو قانون - فرانتس کافکا - صادق هدایت

  8. 5 کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1765
    اگه نباشه جاش خالی می مونه noproblem's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    _̴ı̴̴̡̡̡ ̡͌l̡̡̡ ̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲
    پست ها
    422

    پيش فرض

    ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
    گیرم که غمت نیست غم
    ما هم نیست؟

    گلستان سعدی.

  10. 3 کاربر از noproblem بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1766
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    آه دوست عزیز! چقدر انسان ها در کشف حقایق فقیرند. مـــردم همیشه گمان می کنند که شخص برای یک دلیل خودکشـــی میکند.
    در صورتی که ممکن است
    دو دلیل وجود داشته باشد.
    اما نه ، هــرگز به این فکر نمی افتند. بنابراین ، چه فــایده از این که انســان به میل و ارده خود بمیــرد و خویشتن را قربانی تصوری نماید
    که میخواهد از خود باقی گذار ؟ چون بمیرید ، فرصت را غنیمت شمرده و برای مرگ ، ما علل احمقانه و یا انگیزه های عامیانه میتراشند.
    --------------------------------------------------------------------------------------------------
    سقـــــــــــــوط - آلبر کامو

  12. 8 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1767
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    بعضی وقتها فراموش می کنم که با خنده، خیلی کارها می شود کرد.

    پرواز بر فراز آشیانه فاخته -- کن کیسی

  14. 10 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1768
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض

    من یکی رو می شناختم. وقتی تو زندان بودم گرفتار شد. چون می خواست اتحادیه درست کنه حبسش کردن، موفق شده بود به اتحادیه سرو صورتی بده در این موقع "شبگردها" رسیده بودن و زندگیشو زیرو رو کرده بودن. میدونی چطور شد؟ همونهایی که براشون زحمت کشیده بود و میخواس بهشون کمک بکنه، همون ها اردنگش کردن. بلائی نموند که به سرش نیارن. میترسیدن جزو دارو دستۀ اون بحساب بیان ، بهش میگفتن "برو گمشو" غیر از دردسر و بیچارگی چی برامون آوردی، میدونی، لطمۀ روحی سختی خورد.
    ولی با همه این ها میگفت: وقتی آدم بدونه این حرفها از کجا آب میخوره، خیلی زجر نمیکشه. میگفت انقلاب فرانسه رو در نظر بگیریم همون کَسایی که انقلاب رو دامن زدن، سرشون بریده شد. میگفت همیشه همینطوره مثل بارونی که می باره عادی و طبیعیه. آدم که برا خوشی و تفریح این کارها رو نمیکنه، اگه اینکارو میکنه، علتش اینه که قوه ای آدمو به اونطرف میرونه.




    خوشه های خشم - جان اشتاین بک - شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی

  16. 5 کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1769
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    اگر می دانستم امروز آخرین باری است که تو را می بینم ، محکم در آغوشت می گرفتم و از خداوند
    می خواستم که خودش نگهبان روحت باشد .
    اگر می دانستم این آخرین باری است که از این در می گذری ، تو را در دستانم می گرفتم و می بوسیدم و
    یک بار دیگر هم که شده اسمت را بر زبان می آوردم .
    اگر می دانستم که این آخرین باری است که صدای تو را می شنوم ، تک تک واژه هایت را با دقت گوش می
    دادم تا بتوانم آن را برای خودم بارها و بارها بشنوم .
    اگر می دانستم که آخرین باری است که تو را می بینم ، به تو می گفتم که دوستت دارم و مانند احمق ها
    فرض نمی کردم که تو همین الانش هم این را می دانی و نیازی به گفتنش نیست .
    -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    گابریل گارسیا مارکز - عشق سال های وبا

  18. 5 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #1770
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    گتسبی بزرگ
    اسکات فیتزجرالد
    مترجم: کریم امامی


    دی‌زی Daisy به نیک که درباره‌ی دختر کوچکش سوالی میپرسه پاسخ میده: (ضمنا دی‌زی متوجه شده که همسرش تام معشوقه‌ای داره)

    "بهت نشون میده که احساس من نسبت به چیزای این دنیا چطور عوض شده.
    آره، یک ساعت از عمرش می‌گذشت، تام هم خدا عالمه کجا بود.
    به هوش که اومدم خودم رو کاملا بی‌کس حس می‌کردم.
    بلافاصله از پرستار پرسیدم که پسره یا دختره.
    وقتی بهم گفت دختره سرم رو برگردوندم و زدم زیر گریه.
    گفتم خیلی خب، خوشحالم که دختره.
    امیدوارم که خل باشه - واسه‌ی اینکه بهترین چیزی که یک دختر تو این دنیا می‌تونه باشه، همینه، یک خلِ خوشگل."


    ص37

  20. 3 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •