جسارتِ زیادی می خواهد که خودت باشی.!
( یادداشت ها - آلبر کامو - ترجمه خشایار دیهیمی )
جسارتِ زیادی می خواهد که خودت باشی.!
( یادداشت ها - آلبر کامو - ترجمه خشایار دیهیمی )
دویدن هیچ فایده ای ندارد باید با هرچیز که هست رو در رو شد..
خاطرات یک مغ نوشته ی پائولو کوئیلو
ويلی: تو اينجا چكار مي كنی؟
چارلی: خوابم نمي برد. قلبم داشت آتش مي گرفت
ويلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نيستی! بايد يه چيزی راجع به ويتامين و اين حرفها ياد بگيری.
چارلی: اون ويتامين ها چه فايده ای داره؟
ويلی: اونا استخوناتو درس می كنن.
چارلی: آره، اما قلب آدم كه استخون نيست...!
نمایشنامه مرگ فروشنده / آرتور ميلر / عطاا... نوریان - نشر قطره
... ولی حالا در تاریکی شعله با شکوهی را تشخیص می داد که همیشه از درِ قانون زبانه می کشید. اکنون از عمر او چیزی باقی نمانده بود. قبل از مرگ تمام آزمایش های این همه سال ها که در سرش جمع شده بود، به یک پرسش منتهی میشد که تاکنون از پاسبان نکرده بود. به او اشاره کرد؛ زیرا با تن خشکیده اش دیگر نمی توانست از جا بلند بشود. پاسبانِ درِ قانون ناگزیر خیلی خم شد چون اختلاف قد کاملا به زیان مرد دهاتی تغییر یافته بود. از پاسبان پرسید: " اگر هرکسی خواهان قانون است، چه طور در طی این همه سال ها کس دیگری به جز من تقاضای ورود نکرده است؟" پاسبانِ در که حس کرد این مرد در شرف مرگ است برای اینکه پرده ی صماخ بی حس او را بهتر متاثر کند، در گوش او نعره کشید: "از این جا هیچکس به جز تو نمی توانست داخل شود، چون این در ورود را برای تو درست کرده بودند. حالا من می روم و در را می بندم.
جلو قانون - فرانتس کافکا - صادق هدایت
ای آنکه به اقبال تو در عالم نیست
گیرم که غمت نیست غم ما هم نیست؟
گلستان سعدی.
آه دوست عزیز! چقدر انسان ها در کشف حقایق فقیرند. مـــردم همیشه گمان می کنند که شخص برای یک دلیل خودکشـــی میکند.
در صورتی که ممکن است دو دلیل وجود داشته باشد.
اما نه ، هــرگز به این فکر نمی افتند. بنابراین ، چه فــایده از این که انســان به میل و ارده خود بمیــرد و خویشتن را قربانی تصوری نماید
که میخواهد از خود باقی گذار ؟ چون بمیرید ، فرصت را غنیمت شمرده و برای مرگ ، ما علل احمقانه و یا انگیزه های عامیانه میتراشند.
--------------------------------------------------------------------------------------------------
سقـــــــــــــوط - آلبر کامو
بعضی وقتها فراموش می کنم که با خنده، خیلی کارها می شود کرد.
پرواز بر فراز آشیانه فاخته -- کن کیسی
من یکی رو می شناختم. وقتی تو زندان بودم گرفتار شد. چون می خواست اتحادیه درست کنه حبسش کردن، موفق شده بود به اتحادیه سرو صورتی بده در این موقع "شبگردها" رسیده بودن و زندگیشو زیرو رو کرده بودن. میدونی چطور شد؟ همونهایی که براشون زحمت کشیده بود و میخواس بهشون کمک بکنه، همون ها اردنگش کردن. بلائی نموند که به سرش نیارن. میترسیدن جزو دارو دستۀ اون بحساب بیان ، بهش میگفتن "برو گمشو" غیر از دردسر و بیچارگی چی برامون آوردی، میدونی، لطمۀ روحی سختی خورد.
ولی با همه این ها میگفت: وقتی آدم بدونه این حرفها از کجا آب میخوره، خیلی زجر نمیکشه. میگفت انقلاب فرانسه رو در نظر بگیریم همون کَسایی که انقلاب رو دامن زدن، سرشون بریده شد. میگفت همیشه همینطوره مثل بارونی که می باره عادی و طبیعیه. آدم که برا خوشی و تفریح این کارها رو نمیکنه، اگه اینکارو میکنه، علتش اینه که قوه ای آدمو به اونطرف میرونه.
خوشه های خشم - جان اشتاین بک - شاهرخ مسکوب و عبدالرحیم احمدی
اگر می دانستم امروز آخرین باری است که تو را می بینم ، محکم در آغوشت می گرفتم و از خداوند
می خواستم که خودش نگهبان روحت باشد .
اگر می دانستم این آخرین باری است که از این در می گذری ، تو را در دستانم می گرفتم و می بوسیدم و
یک بار دیگر هم که شده اسمت را بر زبان می آوردم .
اگر می دانستم که این آخرین باری است که صدای تو را می شنوم ، تک تک واژه هایت را با دقت گوش می
دادم تا بتوانم آن را برای خودم بارها و بارها بشنوم .
اگر می دانستم که آخرین باری است که تو را می بینم ، به تو می گفتم که دوستت دارم و مانند احمق ها
فرض نمی کردم که تو همین الانش هم این را می دانی و نیازی به گفتنش نیست .
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
گابریل گارسیا مارکز - عشق سال های وبا
گتسبی بزرگ
اسکات فیتزجرالد
مترجم: کریم امامی
دیزی Daisy به نیک که دربارهی دختر کوچکش سوالی میپرسه پاسخ میده: (ضمنا دیزی متوجه شده که همسرش تام معشوقهای داره)
"بهت نشون میده که احساس من نسبت به چیزای این دنیا چطور عوض شده.
آره، یک ساعت از عمرش میگذشت، تام هم خدا عالمه کجا بود.
به هوش که اومدم خودم رو کاملا بیکس حس میکردم.
بلافاصله از پرستار پرسیدم که پسره یا دختره.
وقتی بهم گفت دختره سرم رو برگردوندم و زدم زیر گریه.
گفتم خیلی خب، خوشحالم که دختره.
امیدوارم که خل باشه - واسهی اینکه بهترین چیزی که یک دختر تو این دنیا میتونه باشه، همینه، یک خلِ خوشگل."
ص37
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)