مينمايد عکس مي در رنگ روي مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب
مينمايد عکس مي در رنگ روي مه وشت
همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت *** کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب *** چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
Last edited by pillx; 21-10-2007 at 19:56.
اي همه گل هاي از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود ؟
مهر، هرگز اين چنين غمگين نيافت
باغ، هرگز اين چنين تنها نبود
دور است سر آب از اين باديه هش دار
تا غول بيابان نفريبد به سرابت
تاج عشقم عاقبت بر سر شکست
خنده ام را اشکِ غم از لب ربود
زندگي در لاي رگ هايم فسرد
اي همه گل هاي از سرما کبود... !
درين غمخانه شد دلگير جانش
به عشرتخانهي خلد برين رفت
گاهی از میان باران و برگ ها
صدایی می شنوم
گاهی درست غروب یکشنبه ی خاموش
که پله های پشت در ناتمام می مانند
تو از مکث ناگهان من جدا می شوی
چتر می گشایی و
رو به باران و برگ ها می روی
کنار پله های ناتمام
پشت دری خسته که با نیم رخی خیس باز می شود
صدایی می شنوم که تویی
یارب چه صورت است آن کز پرتو جمالش
هر دیدهای به رنگی بیند ازو خیالی
امروز پیشم آمد نالان و زار و گریان
حالی بسوخت جانم کردم ازو سالی
گفتم که ای نگارین این گریه بر چه داری
گفتا که بیجمالت روزی بود چو سالی
یا رب اندر دل خسرو شیرین انداز *** که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد *** قدر یک ساعته عمری که در او داد کند
...
کارتون حرف نداره دوستان
در مني و اين همه ز من جدا
با مني و ديده ات به سوي غير
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوي غير
غرق غم دلم به سينه مي تپد
با تو بيقرار و بي تو بيقرار
واي از آن دمي كه بيخبر ز من
بركشي تو رخت خويش از اين ديار
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)