کلاه گذاشتی سرم((;
همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
کلاه گذاشتی سرم((;
همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوي تو، ليکن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما کردي
تو بمان و دگران ، واي به حال دگران
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
از حالا من هم هستم.
.........
تو و طوبی و ما و قامت یار *** فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب *** همه عالم گواه عصمت اوست
تو به من چه بخشيدهاي؟
سرزمين كوچكي كه تمام رودخانهها
تمام كوهها
تمام جنگلها
جايي كه تمام پرندگان جهان
در آسمانش پرواز ميكنند
آواز ميخوانند
تخم ميگذارند
خوش اومدید
قربان شما فرانک خانم ( اگه اشتباه نگفتم )
....
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را *** دردا که راز پنهان خوهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه بر خیز *** باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
Last edited by pillx; 21-10-2007 at 17:08.
از امشب
خوابهایم برای تو
از این پس
با چشم های باز می خوابم
از اینجا به بعد
چشم هایم از تا غروب نگاههای آشنا می آید
و می رود که بیاید از طلوع چشم هایی که ندیدم
بله درسته
مرا زمینی به فراخی یک خسبیدن بسنده است
با فرشی از سبزینه گیاه
و همانقدر آسمان
کز لابلای شاخسار بید بنی
قسمت مرا از خورشید و ستاره
در سفره چشمم غربال کند
روی و موی در جویبار همسایه ی درخت
خواهم شست
و بهاران که رعد
گرسنگی مرا می غرد
به غذاییم از قارچ های کوهی ، مهمان کن ......!
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
تو به من خیره شدی
تو به من مات دوختی
تو که با نگاهت در شعر من سوختی
از طپش تنهایی سکوتم بر تو خیره شدم
آن زمان که تو را از بر خواندم
در ذهنت تیره شدم
به شکل خاکستری شعرهایم در نگاهت پاک شدم
در نفسهایت حذف شدم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)