یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم
یار کی بودیم و عشق کی بودیم و چی هستیم
سلام دوستان
یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم
یار کی بودیم و عشق کی بودیم و چی هستیم
سلام دوستان
Last edited by mohammad99; 20-10-2007 at 00:10.
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس می کنم
در چشم من
به آبشار اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛
احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.
سلام به اقا محمد گل و بقیه
سپيده دمي است كه بر پيشاني آفتاب مي گذرد
- متبرك باد نام تو -
و ما همچنان
دوره مي كنيم
شب را و روز را
هنوز را...
بشمار يك … !
بشمار دو … !
از چار سوي احتياط
خم شدهام در خويش
و اين شب پهلو گرفته را غلط ميگيرم.
چندم شخصهاي اوليه
كفش به پا كردهاند
و روي قيمت چشمان بي مؤلّف
چانه ميزنند.
دل تنها چرا تو مثل گنجیشکها پریشون نمیشی
منو می بینی و حیرون نمیشی
چی بگم ابری و بارون نمیشی
درد و می فهمی و درمون نمیشی
چی بگم با کی بگم راز تو رو
داری آتیش میگیری خون نمیشی
من که هر شب تا سحر قصه ی عشقو تو گوشت می خونم
واسم افسانه یی و افسون نمیشی
تو بزرگی مثل دنیای خیال آدمها
دل زخمی لاله ی دشت بلا
فرانک امون بده.بزار من یه ریفرش بکنم!!!
آسمان! گوش کن آماده ی آبی شدنم
تو در این حادثه مشتاق تری یا دریا
چشم تو آبی و من آبی و شعرم آبی
نسبتی داشته یکرنگی ما با دریا
دارم می رم بخوابم امون دادن باشه واسه فردا
از استاد شیمی برسیدم عشق چیست؟
گفت حلال است
از استاد زبان برسیدم عشق چیست؟
گفت:همبایه loveاست
از استاد ادبیات برسیدم عشق چیست؟
گفت:موهبتی الهی است
از استاد تاریخ برسیدم عشق چیست؟
گفت:سلطان سلسله قلب جوان است
از استاد هندسه برسیدم عشق چیست؟
گفت:نقطه ای است که به حول قلب جوان می چرخد
از استاد جبر برسیدم عشق چیست؟
گفت:مسئله ای است که ان را با اتحاد حل می کنند.
پس شبت خوش
دانی از زندگی چه می خواهم
من تو باشم ... تو ... پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو ... بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی است
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
...
تا آمدم که ببینم چگونه است مادر
انگار که صدها سال ازکنارم رفته بود
تا آمدم به دستش دهم گلی برسم یادبود
گلچین روزگار باغ را به دستش سپرده بود
دست هایت دو جوجه گنجشکند بازوانت دو شاخه ی بی جان
ساق تو ساقه ی سفیدی که سر زده از سیاهی گلدان
میوه های رسیده ای داری پشت پیراهن پر از رنگت
مثل لیموی تازه ی شیراز روی یک تخته قالی کرمان
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)