تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 176 از 233 اولاول ... 76126166172173174175176177178179180186226 ... آخرآخر
نمايش نتايج 1,751 به 1,760 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #1751
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    خنده در تاریکی
    ولادمیر نابُکُف
    مترجم: امید نیکفرجام


    ظاهرا مرگ چیزی نیست جز یک عادت بد که طبیعت در حال حاضر نمی‌تواند بر آن غلبه کند.
    یک‌بار دوست عزیزی داشتم - پسری زیبا و سرشار از زندگی که صورت فرشته‌ها را داشت و زور بازوی پلنگ.
    یک روز دستش را موقع باز کردن قوطی کمپوت هلو برید - می‌دانی، از آن هلوهای بزرگ و نرم و لیز که تا در دهانت می‌اندازی سر می‌خورند و پایین می‌روند.
    هنوز چند روزی نگذشته بود که از مسمومیت خونی مرد.
    احمقانه است، نه ؟ اما... با این‌ حال، این نکته که می‌خواهم بگویم عجیب است، ولی حقیقت دارد که اگر زندگی او را اثری هنری فرض کنیم، حتا اگر آن قدر عمر می‌کرد که پیر می‌شد باز به آن کمالِ دوران جوانی نمی‌رسید.
    اغلب اوقات مرگ چیزی نیست جز نکته‌ی خنده‌دار شوخی زندگی.


    ص155


    گفتگویی بود میان رکس و آلبینوس و از زبان رکس

  2. 5 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #1752
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    بار دیگر شهری که دوست میداشتم

    نادر ابراهیمی





    **دیگر هیچ کس از خیابان خالی کنار خانه ی تو نخواهد گذشت، چشمان تو چه دارند که به شب بگویند؟


    **نفرین پیام آور درماندگی است و دشنام برادری است مفید...


    **هلیا بدان که من به سوی تو باز نخواهم گشت. تو بیدار مینشینی تا انتظار پشیمانی بیافریند.


    **آیا هنوز می انگاری که من از پای پنجره ات خواهم گذشت؟ یا کنار پله ها خواهم نشست؟


    **بازگشت من به شهر بازگشت من به سوی تو نیست.


    **من پیش از این بارها گفته ام که التماس، شکوه زندگی را فرو می ریزد.


    **گریستن، هلیا، تنها و صمیمانه گریستن را بیاموز!


    **گل ها از آنکه باغچه کوچک است، باغ کوچک است و دنیا کوچک تر از همه ی آنهاست، نهراسیدند.


    **بگذار باز گردم پدر! دیگر مدت هاست که آن ماجرا تمام شده. من صورت هلیا را هم فراموش کرده ام.


    **من باغ های نارنج شهرم را دوست میدارم.


    **هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است.


    **پدر! هرگز گمان مبر که من برای دیدن زنی باز میگردم که زمین خوردگی در ضمیر اوست. فرصتی برای بخشیدن، فرصتی برای از یاد بردن، پدر! این مهلتی است که تو از دست خواهی داد و این مهلتی لست که هلیا یازده سال پیش از دست داد.


    **روزی دانستیم- و تو نیز خواهی دانست- که زمان جاودان بودن همه چیز را نفی میکند.


    **بخواب هلیا! بس است! راعی است که رفته ایم. آیا کدامین باران تمام غبارها را خواهد شست؟


    **هلیا بازگشت ما پایان همه چیز بود. می توان به سوی رهایی گریخت؛ اما بازگشت به سوی اسارت نابخشودنی است.


    **هلیای من! به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش. من خوب آگاهم که زندگی یکسر صحنه ی بازیست.


    **ما با هم خواهیم خندید و با هم خواهیم گریست.


    **من هرگز نخواستم که از عشق افسانه ای بیافرینم.


    **و من دیگر برای تو از نهایت سخن نخواهم گفت. که چه سوگوارانه است تمام پایان ها.


    **انسان دوستانش را فراموش میکند، کتاب هایی را که خوانده است فراموش میکند، و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را.... آن ره هم فراموش میکند.


    **باز میگردم، همیشه باز میگردم، مرا تصدیق کنی یا انکار، مرا سر آغاز بپنداری یا پایان، من در پایان پایان ها فرو نمی روم. باز می گردم. همیشه باز میگردم. مرا بشنوی یا نه، مرا جستجو کنی یا نکنی، من مرد خداحافظی همیشگی نیستم.


    **هلیا هیچ چیز تمام نشده بود. هیچ پایانی به راستی پایان نیست. در هر سرانجام ، مفهوم یک آغاز نهفته است. چه کسی می تواند بگوید تمام شد و دروغ نگفته باشد؟


    **بگذار آنچه از دست رفتنی است، از دست برود..............

  4. 3 کاربر از شاهزاده خانوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #1753
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    احساس رقابت احساس حقارت است . بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند . من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بر می دارم . رقیب یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست . بگذار آنچه از دست رفتنی ست از دست برود .


    مرا بشنوی یا نه ، مرا جستجو کنی یا نکنی ، من مرد خداحافظی همیشگی نیستم .
    باز می گردم ، همیشه باز می گردم .
    هلیا! خشم زمان من بر من مرا منهدم نمی کند . من روح جاری این خاکم .
    من روان دائم یک دوست داشتن هستم .

    در پایدارترین شادی ها نیز غمی نهفته است و در پاک ترین اعمال ، قطره ای از ناپاکی .


    من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه یی بیافرینم .
    باور کن .
    من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم – کودکانه و ساده و روستایی .


    آنچه هر جدایی را تحمل پذیر می کند اندیشه پایان ان جدایی ست .

    تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسان تر است . تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسان تر است . سهل است که انسان بمیرد تا انکه بخواهد به تکدی حیات برخیزد .

    زمان ، جاودان بودن همه چیز را نفی می کند .

    فرصتی برای بخشیدن ، فرصتی برای از یاد بردن .
    پدر! این مهلتی ست که تو از دست خواهی داد .

    آه هلیا ..... چیزی خوفناک تر از تکیه گاه نیست . ذلت ، رایگان ترین هدیه ی هر پناهی ست که می توان جست .

    ما هرگز از آنچه نمی دانستیم و از کسانی که نمی شناختیم ترسی نداشتیم . ترس سوغات آشنایی هاست .

    به یاد داشته باش که یک مرد عشق را پاس می دارد ، یک مرد هر چه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد ، آنچه فدا کردنی است فدا می کند ، آنچه شکستنی ست می شکند و آنچه را که تحمل سوز است تحمل می کند ، اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدایی نمی رود .

    مهر آن متاعی نیست که بشود آزمود و پس از آن ، ضربه یک آزمایش به حقارت آلوده اش نسازد . عشق جمع اعداد و ارقام نیست تا بتوان آن را به آزمایش گذاشت ، باز آنها را زیر هم نوشت و باز آنها را جمع کرد .

    در آن طلا که محک طلب کند شک است .

    بگذار تا تمام وجودت تسلیم شدگی را با نفرت بیامیزد ، زیرا که نفرت ، بی ریاترین پیام آور درماندگی است .





    بار دیگر شهری که دوست میداشتم

    نادر ابراهیمی

  6. 3 کاربر از شاهزاده خانوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #1754
    Banned
    تاريخ عضويت
    Jan 2009
    پست ها
    2,264

    پيش فرض

    من هر گز شب از روی پل نمی گذرم..این نتیجه ی عهدی ست که با خود بسته ام. آخر فکرش را بکنید که کسی خودش را در آب بیندازد .
    آن وقت از دو حال خارج نیست:یا شما برای نجاتش خود را در آب می افکنیدو در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار می شوید ...یا او
    را به حال خود وامی گذارید.شیرجه های نرفته گاهی کوفتگیهای عجیبی به جا می گذارد.
    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    سقـــــــــــــوط - آلبر کامو





    این قسمت کتاب منو یاد این شعر قیصر امین پور از کتاب آینه های ناگهان انداخت:

    سراپا اگر زرد پژمرده ایم
    ولی دل به پاییز نسپرده ایم
    چو گلدان خالی ، لب پنجره
    پر از خاطرات ترک خورده ایم
    اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم
    اگر خون دل بود ، ما خورده ایم
    اگر دل دلیل است ، آورده ایم
    اگر داغ شرط است ، ما برده ایم
    اگر دشنه ی دشمنان ، گردنیم !
    اگر خنجر دوستان ، گرده ایم !

    گواهی بخواهید ، اینک گواه :
    همین زخمهایی که نشمرده ایم !
    دلی سربلند و سری سر به زیر
    از این دست عمری به سر برده ایم

  8. 7 کاربر از part gah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #1755
    حـــــرفـه ای M3HRD@D's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2007
    محل سكونت
    دالان ســـبز WEb►ByNvAyAn.BlOgFa.CoM
    پست ها
    3,446

    پيش فرض

    کساني هستند که از بيست سالگي شروع به جان کندن مي کنند...!

    صادق هدايت - بوف کور

  10. 11 کاربر از M3HRD@D بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #1756
    اگه نباشه جاش خالی می مونه noproblem's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    _̴ı̴̴̡̡̡ ̡͌l̡̡̡ ̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲
    پست ها
    422

    پيش فرض

    سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند شرم زده نشوی

    گلستان سعدی

  12. 4 کاربر از noproblem بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #1757
    l i T e R a t U r E Ahmad's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    The Green Mile
    پست ها
    5,126

    پيش فرض

    خنده در تاریکی
    ولادمیر نابُکُف
    مترجم: امید نیکفرجام


    مارگو به هنرپیشه‌ی معروفی بنام دوریانا کارنینا معرفی میشه و درنهایت این شانس رو پیدا می‌کنه تا در فیلمی با این هنرپیشه بازی کنه.
    و یک روز فیلم در حضور تعدادی بازیگر و مهمان در یک سالن کوچک به نمایش درمیاد
    و در انتها:


    تا چراغ‌ها روشن شد از جایش بلند شد (منظور مارگو است) و به سرعت به طرف درِ خروجی رفت.
    آلبینوس با تشویش و نگرانی به دنبال او دوید.
    رکس بلند شد و به خودش کش و قوسی داد. دوریانا بازوی او را لمس کرد. در کنار او مرد گل‌مژه‌دار ایستاده بود و خمیازه می‌کشید.

    دوریانا چشمکی زد و گفت: "موفق نبود. دخترک بیچاره."

    رکس کنجکاوانه پرسید: "شما از بازی خودتان راضی بودید؟"

    دوریانا خندید و گفت: "بگذارید رازی را برایتان بگویم: هنرپیشه‌ی واقعی هیچ وقت راضی نمی‌شود."

    رکس هم آرام جواب داد: "گاهی هم مردم راضی نمی‌شوند. راستی یک چیزی را به من بگویید، چه‌طور شد این اسم حرفه‌ای را برای خودتان انتخاب کردید؟ یک جوری مرا آزار می‌دهد."

    دوریانا با تأثر جواب داد: "اُه، داستانش دراز است. اگر یک روز بیایید با هم چای بخوریم، شاید ماجرایش را برایتان گفتم. پسری که این اسم را پیشنهاد کرد خودکشی کرد."

    "آه، تعجبی هم ندارد.. اما یک چیز را می‌خواهم بدانم... بگویید ببینم، کتاب‌های تولستوی را خوانده‌اید؟"

    دوریانا کارنینا پرسید: "دالز توی؟ نه، متأسفانه نه. چه طور؟"


    ص 163-164


    پ.ن.:



    "By the way", do tell me, my dear, how did you come to hit on your stage name? It sort of disturbs me.l"
    l"Oh, that's a long story," she answered wistfully. "If you come to tea with me one day, I shall perhaps tell you more about it. The boy who suggested this name committed suicide."l
    "Ah–and no wonder. But what I wanted to know... Tell me, have you read Tolstoy?l"
    "Doll's Toy?" queried Dorianna Karenina. "No, I'm afraid not. Why
    ?l"


    عجب اعجوبه‌ایست این ناباکف

  14. 3 کاربر از Ahmad بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #1758
    کاربر فعال انجمن ادبیات Puneh.A's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2010
    محل سكونت
    فیس آباد
    پست ها
    1,303

    پيش فرض

    بعد ها درباره ی آزادی زیاد میشنوی.ما اینجا کلمه ای داریم که خیلی بیشتر از عشق به لجن کشیده شده... آزادی

    مردایی رو میبنی که واسه آزادی تیکه پاره شدن،شکنجه و حتی مرگ رو به جون خریدن.

    امیدوارم تو یکی از اونا بشی.با این همه وقتی واسه همون آزادی، بند از بندت جدا کنن.میفهمی اصلا وجود نداره...





    نامه به کودکی که هرگز زاده نشد / اوریانا فالاچی

  16. 7 کاربر از Puneh.A بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #1759
    Banned
    تاريخ عضويت
    Apr 2008
    پست ها
    2,167

    پيش فرض

    شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچکس به ارث نبرده ام. من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم میخواهد مجسم و انتخاب کنم، خدای من مهربان، بخشنده، دلسوز، چیز فهم و اتفاقن خیلی هم شوخ است.

    بابا لنگ دراز - جین وبستر




  18. 4 کاربر از شاهزاده خانوم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #1760
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,602

    پيش فرض

    به محض اینکه کسی می میرد٬ ملافه را به روی سرش می کشند. بعد جسد را از اتاق بیرون می برند. تحمل دیدنش را ندارند. مردم طوری رفتار می کنند که انگار مرگ هم واگیردار است.

    سه شنبه ها با موری---میچ آلبوم

  20. 8 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •