يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور![]()
![]()
![]()
![]()
يوسف گمگشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور![]()
![]()
![]()
![]()
رخ حسن مجویید که آن اینه بشکست
گل عشق مبویید که آن بوی وفا رفت
نوای نی او بود که سوط غزلم داد
غزل باز مخوانید که نی سوخت ، نوا رفت
ازین چشمه منوشید که پر خون جگر گشت
بدین تشنه بگویید که آن آب بقا رفت
تو همزاد نوری یه نور مقدس به تو دل سپردن چه آسون و سادس
کمک کن که از عشق ترانه بسازم هزار بار دیگه به تو دل ببازم
غمت رو به دست فراموشی بسپار بگو نازنینم که خوابی یا بیدار
"رقصی چنین میانهء میدانش آرزوست
یک دست جام باده و یک دست..." ..زَروَرق!!
بی بی ِ چه؟! چه آس ِ دلی؟!... زلف یارِ چه؟!
قانون سرخِ دل شده عطفِ به ماسبق!
قانون سرخ دل شده عطفِ به ما! همین!
چشمان من فلق شده ، چشمان تو شفق
خیلی میخواستمت ولی گفتی میری با بهتری
حالا بهتره بری از دیگرون بی خبری
اونا خوبن که میدونن با تو باید چیکار کنن
قلب سیاه نازتو پیش چشات میسوزونن
هر چی سرت بیاد کمه عشقت برام یه ماتمه
حتا اگه بمیری هم عمرا ککم نمیگزه
اینو میدونم که یه روز عاشق میشی بد میبینی
این دل صاب مردۀ من چی میکشید تو ندیدیدی
يكديگر را مي آزاريم
بي آنكه بخواهيم
شايد بهتر آن باشد
كه دست به دست يكديگر دهيم
بي سخني
دستي كه گشاده است
مي برد ، مي آورد
رهنمونت مي شود
به خانه اي كه
نور دلچسبش گرمي بخش است
تا خیال دلکشت گل ریخت در آغوش چشم
صد بهارم نقش زد بر پرده ی گل پوش چشم
مردم بیگانه را یارای دیدار تو نیست
خفته ای چون روشنایی گرچه در آغوش چشم
وقت آن آمد که ساغر پر کنیم از خون دل
کز می لعلت تهی شد جام حسرت نوش چشم
من نگویم که به درد دل من گوش کنید
بهتر آن است که این قـــــصه فراموش کنید
عاشـــقان را بـــگـــذارید بـــنالـــند همه
مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید
دلتنگی هایم
بیش از ستاره ها یند
به عدد بزرگی تو
انگشتهایم
برای شمردن خوبی ها
کم می آیند
وقتی تو
سرآغاز شمردن باشی
نامت را نه بر دفتر
که بر دل نگاشته ام
تا مباد
بادی ، آبی ، آتشی
پاکش کند
بیش از آنی
که با مردن کاسته شوی
با رفتن فراموش....
سفارش می کنم
آنگاه که دستانم را
خاکها پاسبانی می کنند
دلتنگی هایم را
برایت پست کنند
به آدرسی که همه می دانند :
...
دو چشم از باران آورده ام
که همیشه از خواب های خیس می گذرد
می آیی و انگار پس از یک قرن آمده ای
با چتری خسته و
صدایی که منم
کنار آخرین پله و مکث ناگهان
سر بر شانه ام می گذاری و
گوش بر دهان زمزمه ام
تا صدایی بشنوی که منم
و می شنوی
آرام می شنوی
هم اکنون 26 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 26 مهمان)