زآن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
صبر كن تا دیگری پیدا شود
كاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
كاشكی اسكندری پیدا شو د
زآن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
صبر كن تا دیگری پیدا شود
كاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
كاشكی اسكندری پیدا شو د
دلم گرفته از این روزگارِ دلتنگی، گرفته اند دلم را به کارِ دلتنگی.
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند، گرفت آینه ام را غبارِ دلتنگی.
شکست پشتِ من از داغِ بی تو بودنها ؛ به روی شانه دل ماند بارِ دلتنگی.
درون هاله ای از اشک مانده سرگردان؛ نگاه خسته من در مدار دلتنگی.
از آن زمان که تو از پیش من رفتی ، نشسته ام من و دل کنارِ دلتنگی.
دیگر پرنده احساس من نمی خواند. مگر سرود غم از شاخسارِ دلتنگی.
بیا که ثانیه ها بی تو کُند می گذرد. بیا که بگذرد این روزگارِ دلتنگی.
یکی دم رام کن از بهر سلطان ........ چنین سگ را چنین اسب حرون را
تو دوزخ دان خودآگاهی عالم .......... فنا شو کم طلب این سرفزون را
چنان اندر صفات حق فرورو .......... که برنایی نبینی این برون را
چه جویی ذوق این آب سیه را .......... چه بویی سبزه این بام تون را
خمش کردم نیارم شرح کردن .......... ز رشک و غیرت هر خام دون را
نما ای شمس تبریزی کمالی .......... که تا نقصی نباشد کاف و نون را
----------
فرانک بذار خخستگیت در بره
بعد بیا ی بده
امشب پر از حس شعرم ،امشب پر از حس داغم
آهسته آهسته دردى دارد مىآيد سراغم
اين درد را مىشناسم،ديروز در جانم افتاد
ديروز وقتي گذشتند،مرداني از كوچه باغم
مردان داغى كه ناگاه در خويش آتش گرفتند
مردان داغى كه امروز از داغشان بى دماغم
قهرمان شدم شام هم هنوز نخوردم
می رود در حجله بلبل غنچه گرم دلبری
از دو سویش لاله و مریم به سان ساقدوش
چشم را در کوچه ها وا کن گل نرگس نگر
مست تر از آن نگاه دختران گلفروش
گر سها بر من بتابد هره نور سهیل
گل برآرد از دلم لبخند سامان و سروش
-------
ایول رزگل
من به تو افتخار م یکنم
شعر مرا حوصله كن ، درد مرا زمزمه كن
يا كه بر اين دهان من قفل گرانتري بزن
زخم همه ستارهها به شانههاي خستهات
به سينه ميفشارمت ، تورا چه ميشود وطن ؟ .........
ناز معشوق از نیاز عاشقان بالا گرفت
گل به کار دلبری بیچاره بلبل در خروش
نخفته ام ز خیالی که میزد دل من
خمار صد شبه دارم شرابخانه کجاست
///
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم
گرم به باده بشویید حق به دست شماست
تو دست معجزه بنگر در آستین کلیم
که فتنه بر سر فرعون از عصا نرود
اگر ز خرمن همسایه شعله برخیزد
گمان مدار که دودش به چشم ما نرود
چشمانت را برای زنده گی می خواهم
اسمت را برای دلخوشی می خوانم
دلت را برای عاشقی می خواهم
صدایت را برای شادابی می شنوم
دستت را برای نوازش و
پایت را برای همراهی می خواهم
عطرت را برای مستی می بویم
خیالت را برای پرواز می خواهم
و
خودت را نیز برای پرستش ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)