اي ريسمان حلاج را از دار بالاتر بكش
بر سر در خورشيد زن تنديسهي تكبير را
اي ريسمان حلاج را از دار بالاتر بكش
بر سر در خورشيد زن تنديسهي تكبير را
از این سرا چو روی جاودانه خواهی ماند
که نیست هستی مارا نشانی از عدمی
به خارزار جهان در صفا چنان گل باش
به بوی آنکه به گلزار آخرت بچمی
--------------
سلام
پایان جان
خوب اسکورسیسی را تشخیص دادی ها![]()
يادگار از تو همين سوخته جاني است مرا
شعله از توست ، اگر گرم زباني است مرا
آشفته بازاري مكن اي دزد مادرزاد دل
صد حلقه ميپيچي به هم تا يك گره وا ميكني
سلام حال شما مژگان خانوم؟
بابا ما دير ميرسيم در واقع شانس نداريم (يعني آب نيست) وگرنه شناگر ماهري هستيم :دي دي
یعنی خيلی غريب ..انعكاس سرخ گيلاس و سبزي سايه بود
انعكاس هفت سنگ و تب بعد از ظهر
به كنار هر گلي كه مي رسيدم
مي خواستم تمام پروانه هاي جهان را خبر كنم
بر شاخه ها که مي نشستم
سرود سبز سوت و سكوت را
براي جوجه هاي كوچك گنجشك مي خواندم
تا مادر بزرگ بيايد
و از بيم سقوط و سستي شاخه بگويد
تابستان كودكي ام تنها
با گيلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ
معنا مي گرفت
حالا ، از انعكاس سرخ گيلاس ها خبري نيست
شاخه ها توان وزن مرا ندارند
و گنجشك هاي شوخ شاخه نشين
به زباني غريب سخن مي گويند
خيلی غريب ..
ببخشید دی یعنی چی ؟
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردرگم شدم
عاقبت آلوده ی مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو می کنم
آنچه در دل داشتم رو می کنم
من نهايت همه چيز را ميخواهم
حد و انتهای بودن ها را دوست دارم.
من ميخواهم آنقدر عاقل شوم که ديوانه ام بخوانند.
مگر نه اينکه جنون نها يت عقل است.
ميخواهم آنقدر خوش باشم که گريان شوم.
مگر نه اينکه گريه عصاره خنده هاست.
ميخواهم آنقدر دوست بدارم که عاشق شوم.
مگر نه اينکه عشق هم انتهای دوستی هاست.
خلا صه اگرهمه خواسته ها را از لغت زندگی خلاصه کنم
ميخواهم آنقدر احساس زنده بودن نمايم که آرزوی مرگ کنم
مگر نه اينکه مرگ سر حد زندگيست.....
تنها تو را ستودمت كه بدانند مردمان
محبوب من به سان خدايان ستودني ست
من پاكباز عاشقم
از عاشقان تو
با مرگم آزماي
با مرگ اگر كه شيوه تو آزمودني ست
تو شيطاني وشعر شر خواستي
خريداري و چشم تر خواستي
مرا از پريدن پراندي و بعد
براي خودت بال و پر خواستي
سسلام
یادش بخیر دیروز
آنروزهای رفته که از یادمان نرفته
آنروزها که دیده غافل به زیر پا بود
در جان و باور ما شوری دگر بپا بود
شور جوانیه ما آن روزها دگر بود
فکر رسیدن اما ، از شام تا سحر بود
آن روزهای آبی ، آن شوکت جوانی
آن عشق و آن حرارت، تازگی و طراوت
جزء خاطرات دیروز
چیزی نمانده امروز
از من چه مانده باقی ، عزلت به کنج غربت
از تو چه مانده بر جای ، افسوس و آه و حسرت.
سلام
بذار برسی بعد "ی" بده
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)