یک بارگی ز خاطر صیاد رفته ام
سر زیر پر کشم که دلم از قفس گرفت
یک بارگی ز خاطر صیاد رفته ام
سر زیر پر کشم که دلم از قفس گرفت
تنها یکی از نامههایم بوی غریب و مبهمی میداد
انگاراز لابهلای کاغذ تا خورده ي نامه
بوی تمام یاسهای آسمانی احساس میشد .
دیشب دوباره بیتاب
در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیبهایم رااز پارههای ابر پر کردم
جای شما خالی!!!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای ترد
دل عاشق ز گلگشت چمن آزردهتر گردد
که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته برپا را
از بار گنه شد تن مسكينم پست
يا رب چه شود اگر مرا گيري دست
گر در عملم آنچه تو را شايد نيست
اندر كرمت آنچه مرا بايد هست
تا گلي از روزن طاق قفس بويم ز باغ
پله پله رنج ومحنت نردباني شد مرا
در صف اين گله بودم از تواضع بره اي
هر كه در دست آمدش چوبي شباني شد مرا
تنها- حدود هفت فرسخ- در اتاقم راه رفتم
با کفشهایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم رفتم تمام نامهها را زیر و رو کردم
و سطرسطر نامهها رادنبال آن افسانه موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
من بآب آبرو سبزم، بباران گو مبار
هر سراي دوستانم ، بوستاني شد مرا
ايكه خود غرق سلاح جوري و ما بي سلاح
هر دعاي نيمه شب تير وكماني شد مرا
در من از خورشيد سوزان قيامت باك نيست
بال عنقاي كرامت سايباني شد مرا
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
ازو پرسم که این چون است و آن چون
یکی را داده ای صد ناز و نعمت
یکی را قرص جو آغشته بر خون
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم همه تن شده خيره به دنبالتو گشتم شوق ديدار تولبريزشد از جام وجود م شدم آن عاشق ديوانه كه بودمدر نهان خانه جانم گل ياد تو درخشيد باغ صد خاطر خنديد عطر صد خاطر پيچيديادم آمد شبي با هم از آن كوچه گذشتيم پرگشوديم ودرآن خلوت دل خواسته گشتيمساعتي بر لب آن جوي نشستيم تو همه راز جهان ريخته بر چشم سياهتمن همه محوتماشاي نگاهت آسمان صاف شب آرامبخت خندان وزمان رام خانه ماه فرو ريخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتابشب وصحرا و گل وسنگ همه دل داده بر آواز شب آهنگيادم آمدتوبه من گفتي از اين عشق حذر كن لحظه اي بر اين آب نظر كنآب آيينه ي عشق گذران است تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران استباش فرداكه دلت با دگران است تا فراموش كني چيزي از اين شهر سفر كنبه توگفتم حذر از عشق حذر از عشق ندانم سفر از پيش تو هرگز نتوانمروز اول دل من به تمنارتو پرزد چون كبوترلب بام تو نشستمتو به من سنگ زدي باز گفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتمتا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم سفر ازپيش تو هرگز نتوانماشك در چشم تو لرزيد يادم آمد كه دگر از تو جوابي نشنيدم وماه بر عشق تو خنديديادم آمد كه دگر تو را نديدم
Last edited by javadshahvand; 17-10-2007 at 20:01.
دل ز هر نقش گشته ساده مرا
دو جهان از نظر فتاده مرا
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)