درخت بید بودم
در کنج بیشه دلبر
تراشیدن موره
با ضرب تیشه دلبر
تراشیدن موره
قلیون بسازن دلبر
که آتیش بر سرم
باشه همیشه دلبر
ای دل بلایی دلبر
بالا بلایی دلبر
در انتظارم کی
از در درآیی دلبر
درخت بید بودم
در کنج بیشه دلبر
تراشیدن موره
با ضرب تیشه دلبر
تراشیدن موره
قلیون بسازن دلبر
که آتیش بر سرم
باشه همیشه دلبر
ای دل بلایی دلبر
بالا بلایی دلبر
در انتظارم کی
از در درآیی دلبر
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا
تا ماه
این ماه ولرم دوگانه
دیوانه ی من است
ترسی ندارم
که رخساره در لمس قرینه ی لغزانش نهان کنم
اما وای که اگر باد
از این راز سربسته
بویی برده باشد
پرندگان حکایت عام الفیل
سنگسارمان خواهند کرد
هی تراشیده ی باد و بلور لیموی گس
مگر منت به ترانه تمام کنم
ورنه کو بر گزیده ای
ه شاعر تر از این تشنه ی خلاص
از قاف و غین این همه غدقن بگذرد
خودت بگو
زنجیر اگر برای گسستن نبود
پس این دست های بسته را
برای کدام روز خسته آفریده اند
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه تو خطّ امان من است
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمتزده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعدهی دیدار ما ...
اين قلم در حسب حالم ، سخت سنگين جوهر است
اي سرشك خوش سكوتم ،قصه اي ابراز كن
اشك من گل كرده ، اي طاووس خوشرفتار غم
چتر صد رنگت مبارك ، هرچه خواهي ناز كن
نامی نداشتم – لقبی که بخوانی ام...
نام مرا غزل – لقب ام شعروند کرد
نزدیک صبح بود و...دنیا ادامه داشت
خود را صدا زدم-و خدا سر بلند کرد
دنياي ما قصه نبود
پيغوم سر بسته نبود.
دنياي ما عيونه
هر كي مي خواد بدونه:
دنياي ما خار داره
بيابوناش مار داره
هر كي باهاش كار داره
دلش خبردار داره!
دنياي ما بزرگه
پر از شغال و گرگه!
دنياي ما - هي هي هي !
عقب آتيش - لي لي لي !
آتيش مي خواي بالا ترك
تا كف پات ترك ترك ...
دنياي ما همينه
بخواي نخواهي اينه!
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
با سار ِ پشت پنجره جایم عوض شود
هی کار دست من بدهد چشم های تو
هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود
با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
حس می کنم که قافیه هایم عوض شود
جای تمام گریه ، غزل های ناگزیر
با قاه قاه ِ خنده ی بی غم عوض شود
سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود
قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز
در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود
حوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ
انگار هیچ وقت به آدم نمی رسد
داره از کنار این ثانیه ها
از تمام بودنم با تو و ما
داره از اون روزهای کاغذی
از تمام شور و حال عشق ما
سایه های بی صدا رد میشه باز
میشنوی و میشنوم صدای پاش
میشنوی و میشنوم همون صدای خنده هاش
داره میگه بسه هر چی خنده بود گذشت
داره میگه بسه هر چی گریه بود گذشت
آره این حرف و صدای سایه هاست
شب که میشه به یاد تو لالایی از سر میگیرم
بدون هیچ شکایتی دست شب رو میگیرم
قدم زدن کنار من برای اون یه عادته
اون نمیگه که من بدم اینم خودش شکایته
آره این حرف و صدای سایه هاست
روز و شبم یه رنگ شده رنگ سیاه جاده ها
زندگی بی معنا شده روی غبار لحظه ها
به من میگه صدای تو تاریکه مثل شب من
به من میگه نگاه تو سرده مثل دست های من
آره این حرف و صدای سایه هاست
شب ها رو با گریه هام روز میکنم
روزها رو با هق هق آهنگ میکنم
میخواد بگه نرو ولی صداش دیگه در نمیاد
میخواد بگه بشین ولی اون دیگه من رو نمیخواد
آره این حرف و صدای سایه هاست
قصه ی همیشگی داره به آخر میرسه
دست من به دست تو دیگه هرگز نمیرسه
پیش خودش میگه دیگه تموم شده
پیش خودش میگه دیگه زندگی هم حروم شده
آره این حرف و صدای سایه هاست
سایه ها اشکشون و پاک میکنن
توی دل یه نوحه آغاز میکنن
میگن دیگه تموم شده بودن ما کنار تو
میگن دیگه حروم شده بودن اون کنار تو
آره این حرف و صدای سایه هاست
تو باز از دور ميخواني برايم شعر لالايي
بخوان آري بخوان اما نه اين مقدار آهسته
سلام خوبيد دوستان؟
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)