دوباره این دل من می کند بهانه تو
من آن درخت نحيفم درون سينه ي غم
چگونه زنده بمانم بدون سایه ی تو
بهار کم کمک از راه می رسد اما
چگونه راه بیابم درون خانه ی تو
دوباره این دل من می کند بهانه تو
من آن درخت نحيفم درون سينه ي غم
چگونه زنده بمانم بدون سایه ی تو
بهار کم کمک از راه می رسد اما
چگونه راه بیابم درون خانه ی تو
و این منم زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی الوده ی زمین
و یاس ساده و غمناک آسمان
و نا توانی این دستهای سیمانی...
چيزي نمانده است به پايان راه ها
كم كم به يك طرف برويد اي نگاه ها
آن سو تر از نگاه شما در ميان باغ
يك سيب كال مانده در اين اشتباه ها
يك صخره هم دريغ كه پيدا نمي شود
اينجا به پشت گرمي اين بي پناه ها
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سايه تو بلبل باغ جهان شدم
من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
همین نه دیر رسیدم به تو که صدها بار
ز ره رسیده ام اما همیشه با تاخیر
پس از تو شاعر تو ، دیگر آن توانش نیست
که باز با غم عشقی دگر شود درگیر
رویای شیرینم
آغوشم را برایت گشوده ام
ز چه رو از من می گریزی؟
چشمان خسته ات را بر هم بگذار،
تا نوازش های دست عاشقم
غبار از قلب شکسته ات بزداید
و شوق بوسه های صادقانه ام
رد پای رگبار حوادث را از پیشانی ات برگیرد
در آسمان تو پرواز میکنم
عصری غمگین و غروبی غمگینتر
در پیش
من بیزار از خود و از کرده ی خویش
دل نامهربانم را به دوش میکشم
تا آن سوی مرزهای انزوا پنهانش کنم ...
من كه بي تو سوختم
من كه با تو ساختم
در غماري باختم
من تو را نشناختم
من كه با تو معني عشق و شناختم
رفتي با اين دل ديونه ساختم
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق پاك و بي رياي من نبود
رفتم هرگز نگفتي
او چه شد آيا كجا رفت
از دلت پرسيدي آيا
من چه كردم او چرا رفت
تا نيازارم دلت را
ناله ها در سينه كشتم
لحظه اي با خود نگفتي
پس چه شد او بي صدا رفت
ترسيده بودم از عشق ، عاشق تر از هميشه
هر چي محال ميشد ، با عشق نا نميشه ...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)