محروم کسی کز تو جدا بود و ندانست
در گوش دلش از تو صدا بود و ندانست
آثار تو در ارض و سما بود و ندانست
عالم همه ایات خدا بود و ندانست
ای وای اگر نفس شود راهبر من
هر پل که مرا از تو جدا کرد شکستم
------------
چیزی دیگه به ذهنم نیومد
که خطهاشو بیشتر کنم
محروم کسی کز تو جدا بود و ندانست
در گوش دلش از تو صدا بود و ندانست
آثار تو در ارض و سما بود و ندانست
عالم همه ایات خدا بود و ندانست
ای وای اگر نفس شود راهبر من
هر پل که مرا از تو جدا کرد شکستم
------------
چیزی دیگه به ذهنم نیومد
که خطهاشو بیشتر کنم
مي گن اَسبت رفيق روز جنگِ
مو مي گويم از او بهتر تفنگِ
سوار بي تفنگ قدرت نداره
سوار وقتي تفنگ داره سوارِ
تفنگ دست نقره ام را فروختم
براي دل قباي ترمه دوختم
فرستادم برايم پس فرستاد
تفنگ دست نقره ام داد و بيداد ...
اره. همه چی در اونا جمع هست.
این شعرو ناظری میخونه در آلبوم "کنسرت اساتید". بسیار زیباست.
در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم
چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم
با یاد تو شادست دل در به در من
-
به به به به
این ناظری به به
میگم افطار نمی کنی؟
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمی ام - زخمی سراپا میشناسیدم؟
با شما طیکردهام راه درازی را
خسته هستم- خسته آیا میشناسیدم؟
راه ششصد سالهای از دفتر(حافظ)
تا غزلهای شماها، میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
یک دست موس و یک دست قاشق!
فعلا بدرود
من از تو میمردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
وقتی که من خیابانها را بی هیچ مقصدی میپیمودم
تو با من میرفتی
تو در من میخواندی
Last edited by AaVaA; 11-10-2007 at 19:01. دليل: اشتباه تایپی
یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب
منو میبره کوچه به کوچه
باغ انگوری باغ الوچه
دره به دره صحرا به صحرا
...
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره از توی زندون
مثل شبپره با خودش بیرون
میبره اونجا که شب سیاه تا دم سحر
شهیدای شهر با فانوس خون جار میکشن
تو خیابونا
سر میدونا
عمو یادگار
مرد کینه دار
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار
مستیم و هشیار شهیدای شهر
خوابیم و بیدار شهیدای شهر
یه شب ماه میاد
یه شب ماه میاد
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب میزدم
هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست
بازش ز طره تو به مضراب میزدم
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزد
Last edited by sise; 11-10-2007 at 20:42.
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید ........ قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دنیا رو با همه خوب و بدش
با همه زندونی های عبدش
پشت سر گذاشتن و رها شدن
رفتن و سری توی سرا شدن
نگو خیسی چشاتو
به کسی نشون نمیدی
حیف عمری که تلف شد
پای عشقی که ندیدی
تو یه گوشه ی اتاقم یه سبد گل شکسته
عطر دستهای لطیفت یه روزی روشون نشسته
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)