دیدید که موجی به پر قو بزند
بردارد و با خود به هر سو بزند
سخت است ولی باور این حادثه که
یک ببر به یک غزال زانو بزند ...
(ببخشيد فرانک خانوم اگه امضاتون رو برداشتم ... ولي جالب بود ... )
دیدید که موجی به پر قو بزند
بردارد و با خود به هر سو بزند
سخت است ولی باور این حادثه که
یک ببر به یک غزال زانو بزند ...
(ببخشيد فرانک خانوم اگه امضاتون رو برداشتم ... ولي جالب بود ... )
...................
در این دنیا که مردانش عصا از کور میدزندن
من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم...
مثل يک بغض که نارس باشد
آسمان ابري و بي باران است
آه اگر وا نشود ...
دلم می خواد که روزی صد هزار بار
بهت بگم دوستت دارم عزیزم
دلم می خواد که عمر و زندگیمو
به پای عشق خوب تو بریزم
مقدور هستم درد و دلی با شما کنم
یا گاه ، نام کوچکتان را صدا کنم
اصلا امید هست که با دستهایتان
این دستهای غمزده را آشنا کنم
ساکت نشسته اید مرا سرزنش
ساکت نشسته اید لب گریه وا کنم
خرامان
سبکبال
به نجابت آهوان خوش خرام دشت ها
می روی
آرام
با دردی هزار ساله
بر دل
و صلیبی از رنج ها
بر دوش
می روی
نگران
صبورانه نگرانمان
این گونه افتان و خیزان
و تو ای سر به زیر
گاه گاه سر به آسمان
طلب آمرزش داری
بر ایمان
و ما بی خبران
هلهله زنان
شادی کنان
می شتابیم
به تماشای مراسم اعدام
ای آهوی خوش خرام
--------------
سلام العلیکم
ما تماشاچیانی هستیم ،
که پشت درهای بسته ماندهایم !
دیر آمدهایم !
خیلی دیر ...
پس به ناچار
حدس میزنیم ،
شرط میبندیم ،
شک میکنیم ...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونهیی دیگر در جریان است ...
سبحان ربی العظیم و بحمده: دی
تا کجا رفت کجا ؟
او که غدارترین شاهان را
همه تخت نشینان و ستمکاران را
پیش پای مردم
سکه پولی می کرد
تا کجا رفت کجا ؟
او که در هر نقشی خنده زنان
گریه رنج و غم مردم بود
به خصوص
پاوهای بازار
او که دلپکی و یکرنگی مردم را داشت
و مانند کلم
گنگ و پیچیده نبود
به همان سادگی صحنه حوض
آن گل خندان لب
لاله سرخ و سیاه
آن که می آوردم
عطر تلخی از دور
عطر شادی و سرور
و چراغان های
لاله زار تهران
و چه فصلی رویید
فصل نادانی و مسخ و خفقان
سالهای قربان
یوسف مصری ‚ مهدی سیاه
حکم شهر چراغان ها بود
مرغ خوش الحان صحنه حوض
خسته و پر بسته
با دلی بشکسته
سرد و خاموش
کناری تنها
و فقط خاطره ها ‚ خاطره ها
او که افسرده ترین مردم را می خنداند
آن سیاه تنها
تا کجا رفت کجا ؟
----------------------
قد قامت صلوت
خوبی؟
تیکه را داشتی
از بس كه غصه تو قصه در گوشم كرد
غمهاي زمانه را فراموشم كرد
يك سينه سخن به درگهت آوردم
چشمان سخنگوي تو خاموشم كرد
سلام. خوبم ممنون.
آره. همینو بلدی فقط؟![]()
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)