در آنجا ، بر فراز قله كوه، دو پايم خسته از رنج دويدن
به خود گفتم كه در اين اوج ديگر، صدايم را خدا خواهد شنيدن
به سوي ابرهاي تيره پر زد، نگاه روشن اميدوارم
ز دل فرياد كردم كه اي خداوند: من او را دوست دارم؛ دوست دارم
صدايم رفت تا اعماق ظلمت، به هم زد خواب شوم اختران را
غبار آلود و بيتاب كوبيد، درِ زرين قصر آسمان را
مرسی
شعرهای قشنگ میذاری اقا جلال ( بقیه اش هم می ذاشتی)