تو اگر باشى،سرشار بهارم همه عمر
چه غم از فتنه ى پاييز و زمستان دارم
كفش ها راوى وامانده ى بن بست منند
آه...زجري كه من از بهت خيابان دارم
نعره ها،حنجره ها،زل زدن پنجره ها
خاطراتي چه از اين دست فراوان دارم
تو اگر باشى،سرشار بهارم همه عمر
چه غم از فتنه ى پاييز و زمستان دارم
كفش ها راوى وامانده ى بن بست منند
آه...زجري كه من از بهت خيابان دارم
نعره ها،حنجره ها،زل زدن پنجره ها
خاطراتي چه از اين دست فراوان دارم
... باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
دختر بالغ همسایه
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می خواند
چیزهایی هم هست لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبی از شب ها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست ...
سلام. خوبید شما؟
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماتده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
سلام ممنون چه عجب چشم ما به جمال شما روشن شد آقا جلال !
من گل پژمرده ای هستم
چشمهایم چشمه خشک کویر غم
تشنه یک بوسه خورشید
تشنه یک قطره شبنم
مشکلاتی هست. کم میتونم بیام نت
مردي براي بدرقه ات گريه مي کند
با يک عصا و عينک و باراني و کلاه
بعد از تو لحظه هاي من از جنس گريه اند
از جنس ياس هاي سپيد و رز سياه
عکسي به يادگار ببر از جواني ام
از يک بهار پرپر و از شاعري تباه
لب هاي من و جسم تو چيزي عجيب نيست
پروانه اي نشسته بر اندام يک گياه
هر جاي قصه كه هستي اين حقيقت رو بدون
يه نفر تا ته دنيا نامه مي فرسته برات
حالا كه نامه ها رو گم مي كنه نامه رسون
نازنينم ! به خودت سلام ما رو برسون
نهانی با خیالت بزم ما آیینه بندان بود
به هم زد دودِ آهِ دل صفای خلوتِ مارا
بهاران خود نمی آید به سوی ما مگر روزی
خزان گلچین کند این باغ های حسرتِ مارا
این شعرها به قیمت جانم تمام شد
مانند این غزل که به پایان رسیده بود
غزلشو بعدا میگم: دی
در قید غمم خاطر آزاد کجایی؟
تنگ است دلم قوت فریاد کجایی؟
کو همنفسی تا نفسی شاد برارم؟
مجنون تو کجا رفتی و فرهاد کجایی؟
سلام
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
سلام. خوبید؟
Last edited by sise; 11-10-2007 at 00:40.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)