واسه بودن با تو از همه گذشتم ای یار
اما تو شکستی قلبم رفتی و نمودی غمخوار
چه عجیبه که هنوزم عشقتو من می پرستم
واسه با تو بودن از نو دل به هیچ کسی نبستم
واسه بودن با تو از همه گذشتم ای یار
اما تو شکستی قلبم رفتی و نمودی غمخوار
چه عجیبه که هنوزم عشقتو من می پرستم
واسه با تو بودن از نو دل به هیچ کسی نبستم
می خواستمت تو رو تنهام گذاشتی برای اشکام وقتی نزاشتی
دل تو فروختی به یه کسه دیگه اره نگاهت اینو می گه
میخواستمت ولی تو نموندی ولی نموندی
عشقم بودی ولی تو نموندی دلمو سوزوندی
باید بمیرم این روز رو نبینم همون بهتر که بی تو بمیرم
چشمای نازت صدای نازت چقدر خوبه صورت ماهت
ای عشق نازم ....
سلام دادا(صاحاب این جمله کو؟دی![]()
موقع خداحافظی
دوش به دوش
چشم به زیر ...
دل بهونه نگیر
فردا می بینیمش
نه ...
آره ، آره فردا می بینیمش ...
خداحافظ ...
خداحافظ ...
چند قدم جلوتر ...
سیگار ...
سکوت ... سکوت ... سکوت ...
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه درین خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
چه قدر دلم گرفته
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
شما دیگه چرا فرانک خانمچه قدر دلم گرفته
دورها آواییست که مرا میخواند
آری
آری
تا شقایق هست.. زندگی باید کرد (فکر کنم چند باری اینو نوشتم)
در دل من چيزي است ، مثل يک بيشه نور ، مثل خواب دم صبح
و چنان بي تابم که دلم ميخواهد
بروم تا ته دشت برم تا سر کوه ...
مادر مهنوي شعر تکراري رو خب ننويس![]()
هر كه دلارام ديد از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر كه در اين دام رفت
ياد تو ميرفت و ما عاشق و بيدل بديم
پرده برانداختي كار به اتمام رفت
ماه نتابد به روز چيست كه در خانه تافت
سرو نرويد به بام كيست كه بر بام رفت
مشعلهاي بر فروخت پرتو خورشيد عشق
خرمن خاصان بسوخت خانهگه عام رفت
عارف مجموع را در پس ديوار صبر
طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت
گر به همه عمر خويش با تو برآرم دمي
حاصل عمر آن دم است باقي ايام رفت
تا همتم به دست طلب زد در بلا
دربست شد مسخر من کشور بلا
اسم تورا هنوز نمی دانم و هنوز
در جمله ها به شکل ضمیرت می آورم
ای ماه من بترس که امشب پلنگم و
سوگند خورده ام که به زیرت می آورم
این شعر هم قشنگه
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)