من نميخواهم كه سامانم دهي
يا بهاري در زمستانم دهي
سينه تنها خالي از غم كرده ام
ناله كن تا خرج چشمانم دهي
ني لبك در بند درمانم نباش
در خم چشمان گريانم مباش
قلب من خو كرده با زندان غم
در غم تاريك زندانم نباش
بي گمان درد دلم فهميده اي
كين چنين در زيرو بم لرزيده اي
از تو مي خواهم به سازي بر زني
آنچه را كز دشت چشمم ديده اي
سلام:
خبری نیست. سلامتی.