من منم من یک زنم
آزادگی پیراهنم
عشوه از پا تا سرم لیکن ز سنگم آهنم
من منم من مادرم
دوستم رفیقم همسرم
شیره جانت ز من چادر مینداز بر سرم
روبهک من شیرزنم خاموش تو من روشنم
با سلاح دین دگر آتش مزن بر خرمنم
![]()
من منم من یک زنم
آزادگی پیراهنم
عشوه از پا تا سرم لیکن ز سنگم آهنم
من منم من مادرم
دوستم رفیقم همسرم
شیره جانت ز من چادر مینداز بر سرم
روبهک من شیرزنم خاموش تو من روشنم
با سلاح دین دگر آتش مزن بر خرمنم
![]()
مرداب اتاقم كدر شده بود
و من زمزمه خون را در رگهايم مي شنيدم .
زندگي ام در تاريكي ژرفي مي گذشت .
اين تاريكي، طرح وجودم را روشن مي كرد .
تو سفر کردی بسلامت
تومنو کشتی زخجالت
دیگه حرف آشتی نباشه
با تو قهرم تا بقیامت با تو قهرم تا بقیامت
چه کنم با درد محبت
به تو ديگر کرده ام عادت
دیگه حرف آشتی نباشه
با تو قهرم تا بقیامت با تو قهرم تا بقیامت
آه
هوای کوی تو از سر نمیرود آری
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
دلي بر كف نمي بينم نه عقلي به سر
ياري بر صف نمي بينم نه مهري به بر
گل آفتاب بريخت گل دانه از خود
چون تو ياري مهربان بگرفت به سر
گلبرگ سرخ لاله ها بي رنگ باشد ز عشق
شقايق بدريد جامه و سرو خميده شد به صبر
رسم است که در دیار آهو بچگان
از ببر سخن نمیرود جز به لزوم
سلام
منو تنها نذار رو قلبم پا نذار
به ديدن دلم فقط بيا يه بار
خودم قربونيتم يار جون جونيتم
ميون عاشقات منو نذار کنار
من اولين و آخرين خريدار
هنوزم عاشق لحظه ديدن چشاتم
راضی نشو به مردن غرورم
به يادتم اگر چه از تو دورم
*-*
سلام گلم
من دست تکان مي دهم
نقش تو را پاک مي کنم
- " خداحافظ... "
بر جاده خالي برف مي بارد
و برف پاک کني
ديوانه وار
به اين سو و آن سوي جدار گلو
مي کوبد.
در گلويم بر نام تو برف مي بارد...
محمد شعرات خیلی عمیقه!
فعلا یه سنگین میدم برا روی گل خودت
دم فربند ز هر شکوه به دوران حیات
به طرب کوش زمانی که حیات است دمی
غم مخور کز نظر همت والای حیکم
گر همه ملک جهان است، نیرزد به غمی
باید آخر به سراشیب عدم تنها رفت
خواه باشد خدمی، خواه نباشد حشمی
نکته سنجان که به میزان فلک طعنه زنند
دل نسازند پریشان ز غم بیش و کمی
یوسف نه از حیا به زلیخا نظر نداشت
بیچاره تا به حال زلیخا ندیده بود
"ی" نده هر چی میخوای بده
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)