هواي تابستاني دستهاي تو
از يادم رفته است
و هواي نزديكترينِ آسمانم . . . چشمهاي تو
و من چقدر دلم براي زندگي تنگ شده است
هواي تابستاني دستهاي تو
از يادم رفته است
و هواي نزديكترينِ آسمانم . . . چشمهاي تو
و من چقدر دلم براي زندگي تنگ شده است
سرگذشت دل من
زندگي نامه انسان است
كه لبش دوخته اند
زنده اش سوخته اند
وبه دارش زده اند .
خوب یادتان باشد
من همان کودک دیروزم
دستهایم کرخت میشد در زمستان
ولی با هیاهویی که هرگز ظاهر نمیشد
و همیشه در دلم پنهان میماند
گوشه ای برف بر میداشتم
و همچنان از گوشه ای به انتظار مینشستم
تا شاید کسی باشد که بتوانم
عقده های کودکی خویش را بر سرش با گلوله برفی خالی
وقتی پایی رفتنم
سالها در میان رنج و بود و مرا توان حمل نداشت
تنها دلخوشی من گریه ام بود گریه ام بود
و حال نیز وقتی عشق برای ثمری جز درد ندارد
با تنها دلخوشیم گریه هایم خواهد بود
يك قلب خسته ( قلب من ) . . .
كه دو پينگ مي كند با نيترو كانتين . . . با قرص فشار . . . با آنژيو . . .
يك قلب دلگير ( قلب تو ) . . .
كه از من دلگير و خسته و عصبي ست . . .
يك خروار . . . مشكلات ريزو درشت و سدهاي محكم نرسيدن . . .
يك آسمان فاصله . . .
كافي است . . .
تا بدانم . . . ما دوباره به هم نخواهيم رسيد . . .
بازی بیهوده ای بود عشق
که کودکانه
از بالای سرسره ها
پرتاب شد
و تاب خورد و خورد
تا افتاد
به روی خاکهای پر از درد
و انگورهای درشت باغ بالا
سرکه های بد طمعی شدند
نه شرابهایی کهنه و ناب
و من و تو پیرشدیم
درست در روز تولد
درست در شب آغاز
سی و پنج – نه حتی بیست و پنج سال پیمودن
راه زیادی است
اگر همیشه سینه خیزرفته باشی
در هوایی گرم و کویری
بدون امید بارش باران
واژه ای نیست !
نه پروانه ای
نه گلی
فصل های خون آلود در گذرند
در تابوت
قلب های متلاشی
خیابان های خفه
دست های پلاسیده
لحظه های افسرده در گذرند
در تابوت
چشم های بی چشم انداز
کدام میدان ؟
کدام رنگ ؟
بادهای مرده در گذرند
در تابوت
کسی می آید ؟
کسی می رود ؟
جهان به هیأت نابودی است
ابر غبارها در گذرند
در تابوت
هواپیماها و راکت ها
رادیو ها
سرود ویرانی می خوانند
نه !
سمفونی بی روح مرگ را
پایانی نیست
شعر های بی واژه در گذرند
در تابوت
در تابوت
کفنی و روزنه ای بی رمق
آه ...
مرزهای آینده در گذرند
در تابوت
گلدان هایی ظریف
با گل هایی که حرفی با تو ندارند
فنجانی قهوه
آمیخته با هزار نقش
از اعصاب خاکستری ِ گیتار و آتش
صندلی های خالی
میز های انتظار
نگاهی به خیابان پیچیده به هیچ های متصل
آفتاب پوسیده ی پاییزی
و ضمیر بادی که تو را با برگ های زمین می برد
سیگاری روشن می کنی
سفارش فنجانی قهوه ی دیگر
کلاغ فاصله ها پَر نشد، نشست اينجا
درست بين من و تو شبيه يک منها
و حاصل من و تو ما نشد جدائي شد
و حاصل من و تو شد همين من تنها
دوباره خاطره ها ... نم نمک دو چشمم خيس
که سنگ قبر زمين خرد سنگ قبر شما!
و باز اول کابوس ... بوس ... بوسه ي تو
به طعم سيب و هلو ! طعم ِ... گريه و حالا
تو لمس سردي سنگي به روي اندامت
و گرمي نفست روي گونه ام حتا
گرفت آتش و دنياي من جهنم شد
طلوع سرد مصيبت غروب روياها
روزها نام تو از بر مي کنم
بي تو هر شب ديده را تر مي کنم
تا که هر فصلت نصيب من شود
روزگار غصه را سر مي کنم
شام هاي تيره را با چشم تو
روشن همچون ماه و اختر مي کنم
با من از رفتن مگو اي مهربان
رفتنت را روز محشر مي کنم
اي بهانه هاي من در بيکسي
با تو تنهايي رو پر پر مي کنم
هنگامی
که می گویم
خداحافظ
چه غریب می شوی
و کلبه ام برای تو تنگ
نفیر نفس های ام
مچاله ات می کند
و تو...
و تو از تمام آینه ها می گریزی...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)