ما وارث مرگهاي با لبخنديم
يادآور موجخيزي ارونديم
ما وارث مرگهاي با لبخنديم
يادآور موجخيزي ارونديم
ملائك با هزاران دست كوچك ، كلون سخت سنگين را كشيدند
ز طوفان صداي بي شكيبم، به خود لرزيده ، در ابري خزيدند
ستونها همچو ماران پيچ در پيچ ، درختان در مه سبزي شناور
صدايم پيكرش را شستشو داد، زخاك ره ، درون حوض كوثر
خدا در خواب رؤيا بار خود بود، بزير پلكها پنهان نگاهش
صدايم رفت و با اندوه ناليد، ميان پرده هاي خوابگاهش
شاهدان در كيسه و من شرمسار كيسهام
بار عشق و مفلسي صعب است ميبايست كشيد
قحط جود است آبروي خود نميبايد فروخت
باده و گل از بهاي خرقه ميبايد خريد
دمادم با تجمل آشناتر
مپندار ای زن عامی مپندار
مرا از مرکب او پربهاتر
چه حاصل زین همه سرهای حرمت
که پیش پای کبر من گذارند ؟
که او فردا گرم از خود براند
مرا پاس پشیزی هم ندارند
لبم را بسته اند اندیشه ام نیست
که زرین قفل او یا آهنین است
نگوید مرغک افتاده در دام
که بند پای من ، ابریشمین است
تو به من سنگ زدی نرمیدم نگسستم
باز گفتم که
تو صیادی و من آهی دشتم
تا به دام تو درفتم همه جا گشتم و گشتم
حذراز عشق تو ندانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زدو بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دگر از تو جو ا بی نشنیدم
پای دردامن ا ندوه کشیدم نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب شبهای گر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه خبر هم
بی تو اما من به چه حالی از آن کوچه گزشتم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
محمدجان اگر شعر ت را از جايي هم كپي ميكني لااقل يك بار مرور كن تا غلطهاي (املايي)ديگران را تصحيح كني
خط آخر گذشتم نه گزشتم البته توي امضات درست نوشتي. آهو نه آهي-درافتم نه درفتم-تو خط ماقبل آخر گذر بجاي خبر!!!
Last edited by gazall; 07-10-2007 at 22:03.
يكي بود يكي نبود
ظير گنبد كبود
لخت و عور طنگ غروب ثه طا پري نشثه بود.
ظار و ظار گريه مي كردن پريا
مس ابراي باحار گريه مي كردن پريا.
گيص شون غد كمون رنگ شبغ
از كمون بلن طرك
از شبق مشكي طرک.
روبروشون تو افغ شحر قلاماي اسير
پشط شون سرد و سيا غلعه افثانه پير.
گزل خانوم.من طا هالا هیچ جا غلط املایی نداشتم.منظورتون رو نفهمیدم دقیقا کجاست
رها کنیدم
همه حرفهایم مانده اند
تا صبح
به سنگریزه ها فرمان خواهم داد
تا تیک تیک قطره قطره روح کاسه فلز که به زنگ مینشیند با هر ضربه
و پیچ پیچ بی رنگ یکدست لبالب حیران چه ؟
هی حالا دیدی میتونم تو بری و تنها بمونم
تو دیگه برام بی ارزشی میخوام همه اینو بدونن
همه لحظه ها مال تو فردا مال تو دنیا مال تو
برو برو برو از چشام دیگه افتادی دختر
دلت که میگرفت یواش سر روی شونه هام میذاشتی
وقتی تنها میشدی هر جوری بود منو میخواستی
اما حالا دارم میگم تو رو نمی خواستم ونمی خوام
برو برو برو از چشام دیگه افتادی دختر
-*-*
کمبود شعر بود.شرمنده
رویای شیرینم
روی از من مگردان
دل کوچکم
به میهمانی دریای قلبت آمده است
مهمان ناخوانده ات را بپذیر
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)