یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
من كه بي تو سوختم
من كه با تو ساختم
در غماري باختم
من تو را نشناختم
من كه با تو معني عشق و شناختم
رفتي با اين دل ديونه ساختم
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق پاك و بي رياي من نبود
رفتم هرگز نگفتي
او چه شد آيا كجا رفت
از دلت پرسيدي آيا
من چه كردم او چرا رفت
تا نيازارم دلت را
ناله ها در سينه كشتم
لحظه اي با خود نگفتي
پس چه شد او بي صدا رفت
من گذشتم از تو اما اين سزاي من نبود
اين سزاي عشق و پاك و بي رياي من نبود
دانی ای ناله که در دل ز چه تاثیر نکردی رخنه بر سنگ محال است تو تقصیر نکردی
يك قطره خون چكيد ، به دامانم از درخت
چون جرعه اي شراب غم ، از ديدگان مست
فرياد بر كشيد : كه اي مرد تيره بخت
بر سنگ سخت گور نوشته است ، هر چه هست
بر سنگ سخت گور
از بيكران دور
با جوهر سرشك
دستي نوشته بود
آرامگاه عشق
قصر امل سخت سست بنيادست
بيار باده که بنياد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زير چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
محمد جان مطمئنی با قصر شروع می شد دی:
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم
مردمک چشمهايش خواب رفته است
خواب زني راديده است
که روزي آب شد/توي زمين نرفت
پاي پسرش ليزخورد
بی تو ای روشنگر شبهای من
بوسه می زد ناله بر لبهای من
در بلور اشک من،یاد تو بود
در سکوت سینه ام،فریاد تو بود
مخمل سرخ شفق رنگ تو داشت
پرده های ساز آهنگ تو داشت
تو را من با زبان بی زبانی دوست می دارم
و شاید مثل یک دلدار جانی دوست می دارم
نگاهم کن نگاهت را که در من خانه دارد
برای لحظه های همزبانی دوست می دارم
وجودت را وجود بی وجودم سخت محتاج است
و همسان خدایی آسمانی دوست می دارم
تو را در خلوتی پنهان تر از آواز باران
به دور از چشم نااهلان نهانی دوست می دارم
تو را ای یوسف پنهان ز سالی سخت طولانی
برای انتظاری جاودانی دوست می دارم.
هم اکنون 6 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 6 مهمان)