مرگ من روزی فراخواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه زامروز ها دیروزها...
مرگ من روزی فراخواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه زامروز ها دیروزها...
ای کاش طوری زندگی کنیم که حسرت ای کاش ها را نخوریم
هنوز اسیریم کم و بیش
زمان به سرعت میگذرد
و من میبینم که دستهایم تهی است
آنچه اندوخته ام فقط سرابی بوده است
آنگاه عمر به پایان میرسد
چه اندوختهام؟
چه اندوختهام؟
ای آنکه منجی از پا افتادگانی
دست ما بگیر
رفتم که رها شوم از عشق تو و فتنه تو
داد از دل من که بود ، در دست غمت به گرو
وقتي ديدن ستاره
يه من اثر نداره:
مي بينم و حاشا مي كنم، بازي رو تماشا مي كنم
هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم -
يكيش تنگ شراب شد
يكيش درياي آب شد
يكيش كوه شد و زق زد
تو آسمون تتق زد ...
شرابه رو سر كشيدم
پاشنه رو ور كشيدم
زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم
دويدم و دويدم
بالاي كوه رسيدم
اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن:
نالیدن بلبل ز نو آموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی
بار دگر به کوچه ی رندان گذر کنیم
تا بشکنیم توبه و سجاده تر کنیم
یک جرعه درکشیم از آن داروی نشاط
چندین هزار وسوسه از سر به در کنیم
دل را به دست مطرب و معشوق می دهیم
فارغ ز فکر نیک و بد و خیر و شر کنیم
زین زشت تر، عقیده چه باشد، که شیخ وقت
گوید به روی خوب نباید نظر کنیم
جز درد سر، چو حاصل کار زمانه نیست
با جام باده چاره ی این درد سر کنیم
ما چیستیم، و قوّت تدبیر ما کدام؟
تا ادعای دفع قضا و قدر کنیم
زاهد به ما نصیحت بیهوده می کند:
کز باده بگذریم و زساقی حذر کنیم
با اختلال مبدأ برهان ما و شیخ
آن به که این مباحثه را مختصر کنیم
بیهوده بود پیروی تُرّهات شیخ
این تجربت نباید بار دگر کنیم
یک بار راه زهد سپردیم و گم شدیم
بار دگر نباید ازاین ره گذر کنیم
من گدایی دیدم،
در به در می رفت آواز چكاوك می خواست
و سپوری كه به یك پوسته خربزه می برد نماز
ز هفت دريا بگذرم
اي شعله تابان من
هم ره زني هم رهبري
هم اين سري هم آن سري
اي نور بي پايان من
چون ميروي بي من مرو
اي جان جان بي تن مرو
اي ديدن تو دين من
وي روي تو ايمان من
اي هست تو پنهان شده
در هستي پنهان من
چون ميروي بي من مرو
اي جان جان بي تن مرو
اي يار من اي يار من
اي دل برو دلدار من
اي محرم و غم خوار من
اي دین و اي ايمان من
خوش ميروي در جان من
اي درد تو درمان من
چون ميروي بي من مرو
اي جان جان بي تن مرو
و من مسافرم ای بادهای ِ همواره
مرا به وسعت ِ تشکیل ِ ابرها ببرید
دو شبح
ريشه در خاك
ريشه در آب
ريشه در فرياد
***
شب از ارواح سكوت سرشار است .
و دست هائي كه ارواح را مي رانند
و دست هائي كه ارواح را به دور، به دور دست، مي تارانند .
***
- دو شبح در ظلمات
تا مرزهاي خستگي رقصيده اند .
- ما رقصيده ايم .
ما تا مرزهاي خستگي رقصيده ايم .
- دو شبح در ظلمات
در رقصي جادوئي، خستگي ها را باز نموده اند .
- ما رقصيده ايم
ما خستگي ها را باز نموده ايم .
***
شب از ارواح سكوت سرشار است
ريشه از فرياد
و
رقص ها از خستگي .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)