باد می ريزد
در گيسوی فکر
وکسی نيست
شانه زَِنَد
اين پريشان را
***
باد می ریزد
ودست نوازشگری کو؟
که بيايد اينجا
اينجا که باد هست
و فکر نيز
اينجا که پُر شده است
از حجم پريشانی
دست نوازشگری کو؟
که شانه زَنَد
گیسوان گره خورده
به طوفان دائم را
***
و من ...؟
ای کاش کسی
بالهایش را به من میداد
که من بی بال و خسته ام
وهرچه درچاچوب نشسته ام
بالی بَرٍِ کتفهایم
لانه نکرده است!
***
آه ز دست شب
که دوخته است
مرا به خواب
ومن زیر لحاف نیاز
پر رخوت از این
روزهای دراز
کاش میدانستم
که فردا آیا
کسی بالهایش را
به من خواهد داد!
...