معتمر نام، مهتري ز عرب
رفت تا روضهي نبي يک شب
رو در آن قبلهي دعا آورد
ادب بندگي بجا آورد
جامی
معتمر نام، مهتري ز عرب
رفت تا روضهي نبي يک شب
رو در آن قبلهي دعا آورد
ادب بندگي بجا آورد
جامی
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار
در عیش خوشآویز نه در عمر دراز
حافظ
ز شوق روي تو شاها بدين اسير فراق
همان رسيد کز آتش به برگ کاه رسيد
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نيم شب و درس صبحگاه رسيد
حافظ
در باغ چو شد باد صبا دایه گل
بربست مشاطهوار پیرایه گل
از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی طلب کن و سایه گل
حافظ
لاله در غنچهست تا کي خار در پهلو نهم
دوست در خانهست تا کي رطل بر دشمن کشم
وه که گر با دوست دريابم زمان ماجرا
خردهاي ديگر حريفان را غرامت من کشم
سعدي گردن کشم پيش سخندانان وليک
جاودان اين سر نخواهد ماند تا گردن کشم
سعدی
ماهی که قدش به سرو میماند راست
آیینه به دست و روی خود میآراست
دستارچهای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که توراست
حافظ
توانا و دانا به هر بودني
گنه بخش بسيار بخشودني
از او هر زمان روح را مايهاي
خرد را دگرگونه پيرايهاي
نظامی گنجوی
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست
حافظ
ترسم از قهر ناخدا ترسان
لاجرم در خدا گريختهام
از کمين کمان کشان قضا
در حصار رضا گريختهام
خاقانی
میدهد هر کسش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانه کیست
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو
زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)