تو مي تواني تاريكي مطلق باشي
وهم انگيز و ناشناخته
دور دور
فرقي نمي كند
سايه اي خواهم شد
كه تا ابد در گودالها زندگي خواهد كرد
تنها براي اينكه با تو باشد!
تو مي تواني تاريكي مطلق باشي
وهم انگيز و ناشناخته
دور دور
فرقي نمي كند
سايه اي خواهم شد
كه تا ابد در گودالها زندگي خواهد كرد
تنها براي اينكه با تو باشد!
در ميان من و تو فاصله ها بسيار است
تو توانايي اين را داري
كه اين فاصله را برداري؟
تو توانايي رفتن داري؟
تو توانايي اين را داري كه بليطي بخري
در صف قلبو دلم بنشيني
و بخواهي كه بداني
آیا؟
دوستت ميدارم
در جوابت خندم و بفهمانم تو
يكي از صد هايي
حالا
تو توانايي ماندن داري؟؟
شب روی طاقچه، زنی، چتری خرید تا...
یک قاب عکس سرد و مردی رسید تا...
دستی کشید روی خودش خطِ مایلی
این اشتباه بود؟ و آهی کشید تا...
شب پلک زد، پنجره هی بازو بسته شد
گفتی چکار کرد؟ دو چشمش ندید تا...
آدم، فرشته، روح که خیلی عزیز بود
وقتی که آفرید به جسمش دمید تا...
یک اشتباهِ ساده، کوچه ی بن بست...
- بی خیال، این شعر را خدا آفرید تا...
مردی که توی دادگاه، خودش را مرور کرد
آهسته داد زد که: از اینجا بروید تا...
روبروی سکوت نشسته ام
زمان ایستاده است
شاخه ی رؤیاهای معصوم
از سیاره های دندان زده لبریز است
و آب داخل لیوان
شکل پرنده ای قشنگ به خود می گیرد
«سکوت بهشت است
حس می کنم
هبوط نکرده ام»
ناگهان صدا
صدای قهقهه ی شیطانی یک ساعت
صدای پایکوبی عقربه های مست
صدای افتادن زمین از شاخه
دستانم را سرد می کند
در دور دست
زنی زمین را
گاز می زند
درد است این
درد...
چقد دوریم ما
وغرورهایی که دیوار کشیده اند
این فاصله ها را
داستان های کهنه را رها کن
من فرهاد نیستم!
دیگر نمیخواهم باشم
تو هم شیرین نباش!
این بار تو تیشه را بردار
من این سوی دیوارها منتظرم
بیا تا داستانی نو رقم بزنیم
من و تو...
Last edited by amir 69; 24-09-2008 at 12:29.
تمام فلسفه ها را نوشت تا آدم
چه کار می کند این سرنوشت با آدم
درست ساعت تقسیم زندگی ، شیطان
شناسنامه ی شیطان گرفت و ما آدم
و اشک های خدا روی خاک رقصیدند
شروع شد کلمه با زمین ، خدا ، آدم
نگاه ها که پراز اشک های مسروقه است
همیشه مدرک جرم هزارتا آدم
امان از این همه رویای کاغذی! ای وای!
شکست کشتی ات انگار ، نا خدا آدم
و با وجود لغت نامه های قلابی
چه فرق می کند آقای ایکس یا آدم ؟
"شناسنامه تان یک دروغ تکراری ست"
قبول ! ماغزلی ناقص و شما آدم . . .
خون
تپش
زندگی…یعنی تو
آن چه را که باید می فهمیدم
فهمیدم
ماه
زیبا تر از همیشه می تابد
دیگر دنبالت نخواهم گشت
رد پای تو به قلبم می رسد
بعضی ها برایمان
یک استکان چای داغند
که در شبی برفی
در مسافر خانه ای بین راه
سر می کشیم و…
بعضی ها برایمان
کبریتی روشنند
تا تاریکی هایمان را
لحظه ای…فقط لحظه ای…
آتش بزنند
بعضی ها…اما…
تنها قطره ای اشکند
در چشمانمان حلقه می زنند
تا…
می
اف
تند
……………….
روی گونه های منی حالا…
سر می خوری
و می رسی به لبها یم
راستی…
بعضی آدمها
چقدر تلخند
بیا
برو
بمان
بگریز
ولی….
گاهی
با من باش…
هدایای تو
دشمنم شده اند
بی وجودشان شاید
می توانستم لحظه ای را
بی یاد تو سر کنم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)