یوسف گمگشته باز آیو به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
این دل غمیده حالش به شود بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود
دایما یکسان نباشد کار دوران غم مخور
...
به خاطر دوست خوبم مگ مگ
یوسف گمگشته باز آیو به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
این دل غمیده حالش به شود بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود
دایما یکسان نباشد کار دوران غم مخور
...
به خاطر دوست خوبم مگ مگ
رفتم کنار پنجره ، با اشتياق ، ششصد و هفتاد و هشت
بار هوا را که از غبار پهن
و بوي خاکروبه و ادرار ، منقبض شده بود
درون سينه فرو دادم
و زير ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاري
و روي ششصد و هفتاد و هشت تقاضاي کار نوشتم
در سرزمين شعر و گل و بلبل
موهبتيست زيستن ، آنهم
وقتي که واقعيت موجود بودن تو پس از سالهاي
سال پذيرفته ميشود
دوست دارم خموش تو باشم
درغيبت ات , چو مرگ ات
دوربمانم , پراز اندوه ...
شادم , شادم كه حقيقت ندارد
اما
يك كلمه
يك لبخند
ميتواند كافي باشد ...
پابلو نرودا
ديگر خيالم از همه سو راحتست
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پرافتخار تاريخي
لالايي تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه ي قانون ...
آه
.ديگر خيالم از همه سو راحتست
توبه كردم كه دگر مي نخورم در همه ي عمر
به جز از امشب و فردا شب و شبهاي دگر
روشني روز تويي شادي غم سوز تويي
ماه شب افروز تويي ابر شكر بار بيا
آخر اینجا نسیم جاری نیست
باد گشته میان این غوغا
جا نشین نسیم بی همتا
گو که بادا !! تو راحتم بگذار
Last edited by malakeyetanhaye; 05-10-2007 at 13:04.
روحم به گِل نشسته ، برایم دعا کنید
آیینه ای برای دلم دست و پا کنید
احساس می کنم که به دریا نمی رسم
ای رودهای تشنه مرا هم صدا کنید
ای زخمهای کهنه که سرباز کرده اید
با شانه های خستهء من خوب تا کنید
در محفل خود راه مده ؛ همچو منی را
افسرده دل ؛ افسرده کند ؛ انجمنی را
این زمان جهد بکن تا ز زمان بازرهی
پیش از آن دم که زمانی به زمانی نرسد
هر حیاتی که ز نان رست همان نان طلبد
آب حیوان به لب هر حیوانی نرسد
تیره صبحی که مرا از تو سلامی نرسد
تلخ روزی که ز شهد تو بیانی نرسد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)