بازهم ،
سبد معذرتم را بپذیر
آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،
واژه ات راهی شعرم شده است
لحظه ای گوش بکن ،
من عاشق يك لحظه ديدار توام
....
بازهم ،
سبد معذرتم را بپذیر
آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،
واژه ات راهی شعرم شده است
لحظه ای گوش بکن ،
من عاشق يك لحظه ديدار توام
....
هر انچه خواستم نیامد به دست
چون که بیگانه بودم با این دنیای پست
پی اب بودم کوزه به دست
چون که اب یافتم کوزه شکست
دو رباعي ديگه از خودم از مجموعه « ما »
تصوير تو هر دقيقه در تكرار است
زنداني تو تمام شب بيدار است
آنجا كه مرام عشق قاضي باشد
بي شك سر بي گناه هم بر دار است
و
يك روز كه روياي تو هم دوشم شد
مرگ آمد و ناگهان هم آغوشم شد
يك قلبم و تا تو را تماشا كردم
عاشق شدم و تپش فراموشم شد
چه شباهتِ عجيبی بين ماست ...
من "دل" شکسته ام .
و تو " دل " شکسته ای !
بيا كه اين شب سيه خيمه زده به كوچه ها !!
براي فتح روشني ... براي غصب لحظه ها
بيا كه ديو قصه ها مرا به بردگي كشيد
بي تو در اين ديار غم فصل فسردنم رسيد
بيا كه اين هواي بد شكنجه ميدهد مرا
فضاي سرد و بي رمق به بند ميكشد مرا !!
بيا كه شاعري بي تو نداره رونقي
بيا كه بودنت مرا جرات شاعري دهد/ صداي شعر خواندن من به گوش عاشقان رسد
بيا كه عشق پاك تو قوت قلب من شود / به قلب نيمه مرده ام جان دوباره اي دهد
دور نرو
بیا کنار دلم
من غیر از اینها که مینویسم
نوازش هم بلدم
به هم ریخته ام
سکـــوت در رخســـاره ام رخنه کرده
همه حرفهایم را روی صندلـــي های کلاس تلخ نوشتم
آرام نیــــستم
درونم موجی از شـــهابهای نگفته هاســـت که میسوزد
وهیچ کس را مرحـــم شنیدنش نمی دانم
آشـــکارم در تنهای خود ودر پناهگـــاه تنهایم
با دغدغه های نگـــفته ام ...
روشن ترین آیینه ام ای بهترین ترانــــه ام ای تکیه گـــاه گریه ام گریه بی بهانه ام
ابریشم نوازشــی باران خوب قصه هــــا ای از تبار عـــاطفه دریای تلخ غصه ها
روشنتر از ستـاره ای در شام تــار بی کسی
گل میدهد در دست تـو شاخه سبز اطلسی
بانـوی خـوب شعر من ای بهترین المــاسها ای خنده های روشنت آواز خوب یـاسها
ای کوه ساکت و صبور ای گریه ات بغض زمین از پشت اشک آیینه باغ بهارم را ببیــن
ای مـــادرم آیینه ام سر تا به پا میخواهمــت
درهرشکفتن هرخزان چون یک غزل میخوانمت...
تو همونی که تو خنده هام شریــکی
توی درد و غصه ها واســـم طبـــیبی
تو همون رویـای پـاکی که توی شبــهای من بود
که توی شبـهای من بـود
از خدا میخوام همیشه که کنـار تو بمونم
شمع باش پروانه میـشم تا کنـار تو بـسوز
وقتی چشـمات گـریه میکرد ارزوم بـود که بمیرم
کـاش بودم کنـارت ای گـل تا که دستـات رو بـگیرم
به دیدارم بیا هر شب،
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند،
دلم تنگ است.
بیا ای روشن، ای روشن تر از لبخند.
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها.
دلم تنگ است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)