گفته بودم كـه اگر بوسـه دهــد تـــوبه كنم كـــــه دگـــــربــاره از ايـــنخـــطاهـا نـكـنـم
بوسه اي داد و چو برخاست لبش از لب مـن تــوبــه كــردمكــه دگــر تـوبـه بـيـجا نــكنـم
گفته بودم كـه اگر بوسـه دهــد تـــوبه كنم كـــــه دگـــــربــاره از ايـــنخـــطاهـا نـكـنـم
بوسه اي داد و چو برخاست لبش از لب مـن تــوبــه كــردمكــه دگــر تـوبـه بـيـجا نــكنـم
هرگز دنبال کسی نباش که بتونی با اون زندگی کنی بلکه دنبال کسی باش که نتونی بدون اون زندگی کنی .
می دونی فرق تو با خون چیه؟ خون میره تو قلب و برمیگرده ولی تو میری تو قلب و هرگز بر نمی گردی .
1.تا وقتي مريض نشي کسي برات گل نمياره.
2.تا فرياد نزني کسي به طرفت بر نميگرده.
3. تا گريه نکني کسي نوازشت نميکنه.
4.تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمياد................و تا وقتي نميري کسي تو رو نميبخشه...
رسم زندگي اين است*
يک روز کسي را دوست داري
و روز بعد تنهايي
به همين سادگي!
او رفته است
و همه چيز تمام شده است
مثل يک مهماني که به آخر مي رسد
و تو به حال خود رها مي شوي
چرا غمگيني؟
اين رسم زندگيست
تو نمي تواني آنرا تغيير دهي
پس تنها آوازي بخوان!
اين تنها کاريست که از دستت بر مي آيد
آوازي بخوان
آنکه در تنها ترين تنهايي هام تنهايم گذاشت؛ کاش در تنها ترين تنهايي هايش٬ تنها کسِ تنهايي هايش تنهايش نگذارد...
هیچ وقت به خدا نگو مشکل بزرگی دارم
به مشکل بگو خدای بزرگی دارم
بچه ها براي شوخي به گنجشکان سنگ ميزدند و گنکجشکان جدي ميميرند وتو به شوخي به من خنديدي و من جدي عاشقت شدم نميدانستم به مرحله اي ميرسم که برايم روياي تو بهتر ازندگي ميشود آه حالا در ميابم چرا شبها را بيشتر دوست ميدارم آنگاه که روياي تورا ميبينم برايم از تمامي زنگي بسي شيرين تر است کاشکي يک شب يک روياي تو مرا براي هميشه از دست اين زندگي برهاند تا براي هميشه لااقل در رويا با تو باشم ولي هر صبح با نفرين بزرگي از خاب بر مي خيزم وآن نفرين نر بر تو بلکه بر ساعت زنگ دارم است که مرا از روياي تو جدا ميکند ايکاش هيچوقت صبح نشود اما....
زندگي را چون اقيانوسي بين كه وسعتش براي توست و تو ميتوني تصميم بگيري كه اين اقيانوس رو گل آلود كني يا نه ...
كه بازم هر چي سعي كني همه ي اقيانوس آلوده نميشه و هميشه اميد به تميز شدن دوبارش
وجود داره ...
اینو خیلی دوستدارم:
مرا کسی نساخت ، خدا ساخت ، نه آنچنان که کسی می خواست ، که من کسی نداشتم ، کسم خدا بود ، کس بی کسان . او بود که مرا ساخت ، آنچنان که خودش خواست ، نه از من پرسید و نه از آن « من دیگرم » . من یک گل بی صاحب بودم . از روح خود در من دمید . و بر روی خاک و در زیر آفتاب رهایم کرد . مرا به خودم واگذاشت . عاق آسمان ! کسی هم مرا دوست نداشت به فکرم نبود . وقتی داشتند مرا می آفریدند ، می سرشتند ، کسی آن گوشه خدا خدا نمی کرد ...
دختر از پسر پرسيد:خوشكلم؟گفت نه .گفت دوستم داري؟گفت نوچ؟گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟ گفت اصلا؟دختره چشماش پر از اشک شد. هيچي نگفت:پسره بغلش کرد گفت:تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي.تورودوست ندارم چون عاشقتم. اگه تو بميري برات گريه نميکنم چون من هم ميمرم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)