یه جوری بغضمو بشکن بزار راحت شم از این درد
دلم میخواد بیای اما نمیتونم بگم برگرد
صداتو میشنوم اما تو رو اینجا نمیبینم
از این که عاشقم میشی مثل هر روز غمگینم
خیال میکردم از چشمات به این زودی نمیفتم
و گرنه هرگز از عشقم بهت چیزی نمیگفتم
یه جوری بغضمو بشکن بزار راحت شم از این درد
دلم میخواد بیای اما نمیتونم بگم برگرد
صداتو میشنوم اما تو رو اینجا نمیبینم
از این که عاشقم میشی مثل هر روز غمگینم
خیال میکردم از چشمات به این زودی نمیفتم
و گرنه هرگز از عشقم بهت چیزی نمیگفتم
همیشه حرف از رفتن هاست کاش کسی... با آمدنش غافلگیرمان کند!!!
گــــفته باشــــم !.!.!
مـــن درد مــــــــی کــشــم ؛
تــــو امــــا …. چشم هـــــایت را ببنـــــــد !
سخت است بـدانـــــم می بینی ، و بی خیــــــــــالی … !
درد دارد ؛
سرت به سنگی بخورد ،
که روزی به سینه ات میزدی ... !!!
حماقت که شاخ و دم ندارد !
حماقت یعنی من که
اینقدر می روم تا تو دلتنگِ من شوی !
خبری از دلتنگیِ تو نمی شود !
بر می گردم چون
دلتنگ می شوم.
ساده که باشی زود حل می شوی
میروند سروقت مساْله بعدی...!!!
رویایی دارم آبی...
همچون آسمانیست کم رنگ...
زیباست..
افسوس می دانم واقعی نیست..
روزها را در رویاهایم سپری می کنم...
به امید شب
من آسمان آبی رویام را دوست دارم...
ولی شب را بیشتر دوست دارم...
آنجا که در تیره ترین تیرگی ها تو می آیی
ای حقیقت زنده من
ای ماه من
می تابی...
می درخشی...
آسمان آبی کم رنگ رویاهایم را مهتابی می کنی...
واقعی می کنی
افسوس ماه من در پشت ابر جبر پنهان شده است
افسوس می خورم...
من آسمان آبی کم رنگ رویاهایم را دوست دارم
اما از طلوع می ترسم...
خورشید..این تقدیر داغ
ماه من را از من می گیرد
رویایی دارم آبی...
همچون خیالیست تکراری.
اینجا که من رسیده ام...
ته دنیای بدون تو بودن است!
همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
خوب تماشا کن...
دلم هم تنگ نشده!
یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم...
تو باش و دل من و همه فریادهایی که شاید تو را می خواهد...
سجاد قنبری عدیوی
می خندم به خود
که بیهوده در تلاشم
به اثبات رسانم
تنها نیستم
این قاعده ای ست بی تبصره و استثناء :
شاعران تنهایند...
هر دو بازی کردیم
.
.
.
.
تو با من
.
من با سرنوشتم !!!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)