غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفتز خیل شادی روم رخت زداید باز
به پیش آینه دل هر آن چه میدارم
بجز خیال جمالت نمینماید باز
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفتز خیل شادی روم رخت زداید باز
به پیش آینه دل هر آن چه میدارم
بجز خیال جمالت نمینماید باز
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلب حال مردمان چون است![]()
تو زن و جفت نداری، تو خور و خفت نداری
احد بی زن و جفتی، ملک کامروایی
(سنایی)
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
دلاراما، نگارا چون تو هستی
همه چیزی که باید هست ما را
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیهِ دردهای هیچ کس نیستحتی نفسهای مرا از من گرفتند
من مردهام در من هوای هیچ کس نیست
Last edited by leira; 05-08-2010 at 15:42.
تو را گر بر سر داری برند
بِه ز آنی که به تنت خواری نهند
در جهان مردگان و خود خوران
تو همانی که عشق را از او خرند
دوش میآمد و رخساره برافروخته بود تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی جامهای بود که بر قامت او دوخته بود
جان عشاق سپند رخ خود میدانست و آتش چهره بدین کار برافروخته بود
گر چه میگفت که زارت بکشم میدیدم که نهانش نظری با من دلسوخته بود
کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود
Last edited by phoenix.; 05-08-2010 at 18:32.
دلا تا كي در اين زندان فريب اين و آن بيني
يكي زين چاه ظلماني برون رو تا جهان بيني
یا رب آن شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست
![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)