واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار ، توی تردید شب خدا نگهدار ، اگه خوابم اگه بیدار ، تو ی این
فرصت تکرار ، بگو عاشقی برای آخرین بار .
واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار ، توی تردید شب خدا نگهدار ، اگه خوابم اگه بیدار ، تو ی این
فرصت تکرار ، بگو عاشقی برای آخرین بار .
کاش هرگز در محبت شک نبود ، تک سوار مهربانی تک نبود ، کاش بر لوحی که بر جان دل است ،واژه تلخ خیانت حک نبود .
دیرگاهیست که تنها شده ام ، قصه ی غربت صحرا شده ام ، من که بی تاب شقایق بودم ، همدم سردی
یخ ها شده ام ، کاش چشمان مرا خاک کنید ، تا نبینم که چه تنها شده ام .
دل که رنجید از کسی ، خرسند کردن مشکل است ، شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است ، کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد ، حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است .
یه دوست خوب می گفت : آدما مثل کتابن ، تا وقتی تموم نشدن جذابن ، پس سعی کن خودتو جلوی دیگرانورق نزنی تا زود تموم نشی ، چون وقتی تموم بشی میرن سراغ یکی دیگه .
می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت ؟ جایی که می ری مردمی داره که می شکننت ، نکنه غصه بخوری تو تنها نیستی ، تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری ، قلب می ذارم که جا بدی ، اشک می دم که همراهیت کنه ، و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم . (احمد شاملو)
لطفا اين موارد را تك تك ارسال نكنيد
پست در اين انجمن حساب نميشه
حافظ ز چشمان تو غزل ساخت
هر آنکس که تو را دید به چشمان تو دل باخت
نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت
دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت !!!
ما از آن سوخته دلانیم که به دل کینه نداریم
یک شهر پر از دشمن و یک دوست نداریم !!!
تجربه تنها معلمی است که اول امتحان میگیرد و بعد درس میدهد !!!
دیـرگـاهیسـت که تـنها شـده ام
قصه ی غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است
بـاز هم قسـمت غم ها شـده ام
دگر آییـنه زمن بـی خبر است
کــه اسـیر شـب یـلـدا شــده ام
مـن کـه بـی تاب شـقایق بودم
هـمـدم سـردی یـخ ها شـده ام
کـاش چـشمان مرا خاک کنید
تـا نبیـنم کـه چـه تـنها شده ام
كاش قلبم درد پنهاني نداشت چهره ام هرگز پريشاني
نداشت كاش مي شد دفتر تقدير عشق حرفي از يك روز
باراني نداشت كاش مي شد راه سخت عشق را بي خطر
پيمود و قرباني نداشت !!
.................................................. .................................................. .....................
سهراب گفتي : چشمها را بايد شست ، شستم ولي ،گفتي جور ديگر بايد ديد ، ديدم ولي ، گفتي زير باران بايد
رفت ، رفتم ولي ، او نه چشمهاي خيس و شسته ام را ،نه نگاه ديگرم را ، هيچ کدام را نديد ، فقط در زير باران با
طعنه اي خنديد و گفت : ديوانه ي باران نديده .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)