دوباره سلام .
اصلا فکر نمی کردم تاپیک تا این حد داغ باشه که از دیشب تا حالا 5 6 صفخه ای جلو بره.
خب قرار بود از مورد 3 مثال بزنم که کابر شماره 1 این خبر متاثر کننده رو گذاشت گفتم اول راجع به این خبر یه چیزایی بگم.
اول از همه من یه تجربه خودم رو بگم از محیط یکی از دانشگاه ها : یه 2 سال پیش بود که یکی از دوستام گفت ساعت 2 بیا فلان دانشگاه دنبالم که از اون طرف بریم خونه یکی از رفقا طرف کرج و تا شب دور هم باشیم و یه تجدید دیداری بشه خلاصه ما حدود 2 بعد از ظهر رسیدیم دم در دانشگاه دقیقا همون روز هم انقدر گرم بود که خدا می دونست فکر می کنم وسطای اردیبهشت بود منم حساس به گرما فکر کنم گرما زده شده بودم سردرد و سرگیجه اصلا یه حالی بودم گفت بیا فلان طبقه که با هم بریم ما رسیدیم و دیدم که سر کلاس هست و استاد هم ول کن کلاس نیست حالا منم حالم بد یه وضع افتضاح دنبال یه کلاس خالی بودم که یه ذره بشینم یه قرصی بخورم و یه ذره استراحت کنم تا دوستام بیاد بیرون.خب کلی کلاس خالی اون موقع روز پیدا می شد آقا ما تو هر کدوم میومدیم بریم 2تا 3 تا دانشجو میومد می گفت رزرو هست اگه میخوایی بری تو باید هماهنگ کنی(حالا با کی و چجوریشو نمی دونم؟؟؟)آقا منم حالم بد دیگه داشتم میفتادم که در یکی از این کلاس خالی ها رو باز کردم و با کله رفتم تو چشمتون روز بد نبینه یه صحنه خیلی بدی بود که من وارد جزییاتش نمی شم(2 نفر .....) من که شوکه شدم ولی مثل اینکه برای اونا خیلی عادی بود در و بستم رفتم بیرون.خدا رو شکر دیدم دوستم انور سمت پله ها داره با بقیه شاگردا می ره پایین صداش کردم و با کمکش خودم رسوندم به ماشین و سوییچ رو بهش دادم راه افتادیم(من دیگه نمی تونستم رانندگی کنم.*)تو راه بهش قضیه رو گفتم گفتش که آره اینجا اینجوریه و خب خیلی عادی هست و اون دانشجوهام که نمی ذاشتن بری تو برای همین بوده.
خب وقتی دانشجو ها دانشگاه رو با یه محیط دیگه اشتباه می گیرن همین چیزا هم پیش میاد.البته قطعا این دانشگاه خاص شاید یه استثنا بود ولی خب دانشگاه فقط یه محیط علمی هست و اصلا جایی برای آشنایی و عاشقی و این چیزا نیست.و گرنه عاقبتش مثل این پست بالا میشه.
یه مورد دیگه هم باز هم والدین مقصر هستند مثلا تو فامیل خودمون یه پسری بود آقا این مشکل روحی پیدا کرده بود دکتر بهش کلی قرص و دارو داده بود و گفته بود مراقبش باشید و اینا .مادر مانع این شده بود که پسر قرص هاش رو بخوره و به ادامه درمانش بپردازه پسر کلا دیوانه شد و اصلا مالیخولیا و چی چی فوبیا و رفت تو یه فاز دیگه.
کل جریانشم یه عشق شکست خورده دوران دانشجویی بود که همین پدر و مادرش باعث اصلیش بودن.قبلش یه آدم شوخ بگو بخند روزی 10 تا اس ام اس در حد انفجار خنده یهو اصلا فازش عوض شد و به جای اینکه بهش کمک بشه بدتر مانع کمک بهشم شدن.
پست بدی رو که اگر برسم الان براتون می زارم شاده.
