دود دل کرد سیه روز مرا تا شده ام
مایل آن مهوش مشکین خط سیمین خد را
مقصد ماست در این باغ،گل روی تو لیک
هست صد خار ملامت گل این مقصد را
فضولی
دود دل کرد سیه روز مرا تا شده ام
مایل آن مهوش مشکین خط سیمین خد را
مقصد ماست در این باغ،گل روی تو لیک
هست صد خار ملامت گل این مقصد را
فضولی
اي ز چشمت رفته خواب از چشم خواب
وآب رويت برده آب از روي آب
از شکنج ِ زلف و مهر طلعتت
تاب بر خورشيد و در خورشيد تاب
بيني ار بيني در آب و آينه
آفتابِ روي و رويِ آفتاب
خواجوی کرمانی
به که نسبت کنم آن سرو صنوبر قد را؟
انه ُاعظم من کلّ عظیمً قدرا
می نماید بر او نیک،بدی های رقیب
این نه نیک است که او نیک نداند بد را
فضولی
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
حافظ
Last edited by 82686064; 10-10-2009 at 01:32.
انت مسجودی و معبودی ،فلم اعبد سواک
انت خلاقی و رزاقی و لم اعلم انا
نال قدری منک معراج المعالی و اعتلا
حاز قلبی منک اسرار المعانی و اغتنا
فضولی
آتش عشق بتي برد آبروي دين ما
سجدهي سوداييان برداشت از آيين ما
لن تراني نقش کرد از نار بر اطراف روي
لاابالي داغ کرد از کبر بر تمکين ما
شربت عشقش همي کردست بر ما عيش تلخ
مايهي مهرش عطا دادست ما را کين ما
يک جهان شيرين شدند از عشق او فرهاد او
او ز ناگه شد ز بخت نيک ما شيرين ما
سنایی غزنوی
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش
حافظ
شعاع جوهر تیغیندن اومما رحم ای دل!
ساقینما سو وئره ای تشنه،اول سراب سنه
فضولی باشینا اول سرو سالدی بوگؤن
علو رفعت ایله یئتمز آفتاب سنه
فضولی
هر مجلسي و شمعي من تابشي نبينم
هر منزلي و ماهي من اختري ندارم
غواص بحر عشقم، بر ساحل تمني
چندين صدف گشادم، هم گوهري ندارم
اميد را بجز غم سرمايهاي نبينم
خورشيد را بجز دل نيلوفري ندارم
زَر زَر کنند ياران، من جو جوم که در کف
جز جان جوي نبينم جز رخ زري ندارم
خاقانی
میان مردمم این آبرو بس است که دوش
پریوشی سگ درگاه خویش خواند مرا
من گدا به که گویم،فضولی!این غم دل
که همچو سگ،ز در او رقیب راند مرا
فضولی
Last edited by t.s.m.t; 10-10-2009 at 01:56.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)