قول آمدنت را داده بودی یا نیا مدنت را ، نمی دانم.
به انتظار باز آمدنت نشسته ام یا آوار اندوه دیگر
نیامدنت به زمینم زده است،
نمی دانم.
......
من هیچ ،
تو خود بگو !
این چمدان بزرگ، یعنی
رهسپار تا همیشه رفتنی،یا
سوغات توست برای من از سفر دور
قول آمدنت را داده بودی یا نیا مدنت را ، نمی دانم.
به انتظار باز آمدنت نشسته ام یا آوار اندوه دیگر
نیامدنت به زمینم زده است،
نمی دانم.
......
من هیچ ،
تو خود بگو !
این چمدان بزرگ، یعنی
رهسپار تا همیشه رفتنی،یا
سوغات توست برای من از سفر دور
قرارمان شد
فردا شب
منتظرم باش
سراغت می آیم
نه!
نیاز به چمدان نیست
همه ی تعلقاتت را
بگذار
میخواهم
با تو
از مرزهای تنم
بگریزم!
با فرياد دستور حمله مي دهي
و خودت پيشاپيش ِ سربازان ِ تفنگ به دوش
به چشمانم مي كوبي
پلك هايم زير چكمه هاي سربازانت
قطره قطره آب مي شود
وقتي پيشانيم را هدف مي گيري
تمام ِ دلبستگي هاي كوچكم جان مي گيرند
با اين همه ، ديگر طاقت ِ تو را ندارم
روسري سفيدي به چشمانم ميبندم
شايد ماشه را بچكاني و خلاص ...
صبح شده ، بيدارم و تو نيستي
مي دانم كه بر مي گردي... و باز دستور حمله مي دهي !
نمی دانم چرا مدتی است
هیچ قهوه ای تلخ نیست
حداقل تلخ تراز …
زندگی در کامم…
و…گذشت
تمام روزهایی که
سعی کردم
نباشی
و بودی
آن وقت ها که دستم به زنگ نمی رسید
در می زدم
حالا که دستم به زنگ می رسد
دیگر دری نمانده است…
بر می گردم
تو در کنار من
نشسته ای
ولی چندان از من
دور هستی
که اگر کوه های جهان را
در گرداب
بین من و تو
فرو ریزیم
هموار نخواهد شد
دنبال انگیزه می گردم
توی کیفم
توی جیب هایم
جایی نمی یابم
بی خیال
به راهم…
ادامه می دهم
بودن گناه من نیست
گناه من شاید
با تو بودن است
اینگونه بود که دنیا را
وارونه نگریستم
و به زخم هایم خندیدم
به من خندیدند
و گریه هایم
به خنده هایم
خندیدند
و اینجا همه خندیدند!
*
با این همه درد
یک جای کار عیب دارد!
میدانم
قهوه ای که تو می نوشی
با من و پیشانی و سرنوشتم
هیچ نسبتی ندارد
و قسمت من از توتنها حسرت است و فالهای حافظی که
جواب نمیدهند
با اینهمه
هر روز قانون نسبیت انیشتین را
مرور میکنم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)