آواز می خوانم
خنده می سپارم
گاهی هم در تنهایی می گریم
انگار
ورقی از تقویم را…
با خود برده ای.....
آواز می خوانم
خنده می سپارم
گاهی هم در تنهایی می گریم
انگار
ورقی از تقویم را…
با خود برده ای.....
او رفته است
دلتنگی
حادثه ای ست
که پشت تمام چراغ قرمز های جهان
اتفاق می افتد
بی آنکه قطره ای خون
از بینی کسی بریزد
اینگونه غریب
برای چه دوست دارم تو را
وقتی که فاصله
کوتاهترین فاصله میان ما
اقیانوس اطلس است
دماوند
از دور پیداست
پرواز من اما…
به نوک همین آسمان خراش نزدیک
ختم می شود
امان از این فرش های ماشینی
کجایی سلیمان؟…
سر قرار نيامد
دلم به شور افتاد
دوباره اين دلِ وامانده کار دستم داد
و کوچه کوچهي بن بست برگريزان بود
همان مکان قديمي،
محلهي ميعاد
پلاک خانه همان...
نه! عوض شده انگار
پلاک؟؟ سابق شده؟؟؟
چقدر پنجره ها...
دير شد کجا مانده !؟
و کوچه را دو سه باري قدم زدم در باد
مرا ببخش
که بعد از سه سال و چندين ماه
دوباره آمدم با ترانه با فرياد
و باجه ي سر کوچه، خداي من آخر
کي اين شمارهي اشغال مي شود آزاد ؟!؟
دو سايه از بغلم رد شدند
يک زن و مرد
زني شبيه گذشته مليح و ساده و شاد؟؟؟
هواي ابري پاييز و نم نم باران
کسي به ساعت خود خيره شد و رفت از ياد...
كبريتِ بيخطر، آتش زده مرا
[هرگز كسي نميخواهد بدِ مرا!]
من زندهام هنوز از مُردگي فقط
تزئين ِ نموده يك گل مرقدِ مرا
يك تكه ابر در هفت آسمان خشك
يك پوچي ِ جديد! اشك آمده مرا
خيس از عرق كند - « آرام جانِ من! »
[دكتر نخواسته هرگز بدِ مرا!]
دكتر فرشته شد! بر تخت ِ چوبي ِ...
تا موريانهها خواندند اشهدِ مرا!
چيزي شبيه چيز از چيز ِ من بچيز!
«چيز است!» پاسخ بيمسند مرا
يك مرگِ حتمي ِ... يك زندگي بمير!
بيسرنوشتِ قطعاً - بايدِ مرا
مفهوم ِ عقل، پوچي، فلسفه، مرگ، عشق
انسان شده به زور ِ شعبده مرا
يك چيز ِ بيخطر، در لاي دفترم
يك شعر بيدليل آتش زده مرا !
چه شوم است و دل گیر
غروبی که از مخمل است و بنفشه و یک کاج!
کلاغی گذر کرد
کلاغی دیگر نیز ! ...
شبی از شب ها
یاد من
-پاورچین پاورچین-
از در خانه برون رفت
و ندانستم کِی باز آمد،
و کجا بود.
آنقدر بو بردم ،
که تنش بوی دلاویز تو را با خود داشت.
وقتی کمی دورتر
تمامی جهان این است
که حوا به آدم سیب میدهد
همین نزدیکی
هنوز تمامی گناه این است
که در آغوش تو آرام گیرم
و بگویم چه خسته ام
از شنیدن جنگل که تبر
تبر
میمیرد.
عكس
کمی آن طرفتر بنشین
که فنجان بلور
توی چشمت بیافتد
تا ندانم
به رنگ چای خیره شوم
یا چشمهای تو را بنوشم
حالا
راستش را بگو
مرا بیشتر دوست داری
یا دوربینم را؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)