من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد
دی رسید
سی سال تمام گذشت
بلدم چای خوبی دم کنم
قصه بگویم
بروم در جلد آدمها
عین خودشان حرف بزنم
بخندانمتان
اشکتان را درآورم
نا آرامترین کودک جهان را خواب کنم
خوابترین کودک جهان را بیخواب
چیزهای بسیاری تجربه کردهام
اکنون دلبستهی یک چیزم
تنها
زن باشم
در سختیها و شادیها
بردبار و شکیبا
در برابر هر رنجی
حتا اگر دهانم را ببویند*
وفادار تا همیشه
شما که تن به شعر میدهید
شما که سنگی برای زدن ندارید
شاهد این پیوند زمینی باشید
در سختیها و شادیها
وفادار تا همیشه
سوگند میخورم
زن باشم
پلنگ و پرنده
مستانه هر جا
رقصنده با مرگ
مرغ مهتاب می خواند
ابری در اتاقم میگرید
گلهای چشم پشیمانی می شکفد
درتابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد
مغرب جان می کند
می میرد
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کم کم
بیدارم
نپنداریم درخواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد
کنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهای چشم پشیمانی را پر پر می کنم
Last edited by malakeyetanhaye; 02-10-2007 at 15:25.
...متولد می شود،
اما
ممکن است
به هلاکت برسد
يا
شهيد شود
يا
کشته شود...
يا
بالای چوبه ای
او جان سپارد...
روی علف ها چکیده ام
من شبنم خواب آلود یک ستاره ام
که روی علف های تاریکی چکیده ام
جایم اینجا نبود
نجوای نمنک علف ها را می شنوم
جایم اینجا نبود
فانوس
در گهواره خروشان دریا شست و شو می کند
کجامیرود این فانوس
این فانوس دریا پرست پر عطش مست ؟
بر سکوی کاشی افق دور
نگاهم با رقص مه آلود پریان می چرخد
زمزمه های شب در رگ هایم می روید
باران پرخزه مستی
بر دیوار تشنه روحم می چکد
من ستاره چکیده ام
از چشم ناپیدای خطا چکیده ام
شب پر خواهش
و پیکر گرم افق عریان بود
رگه سپید مر مر سبز چمن زمزمه می کرد
و مهتاب از پلکان نیلی مشرق فرود آمد
پریان می رقصیدند
و آبی جامه هاشان با رنگ افق پیوسته بود
زمزمه های شب مستم می کرد
پنجره رویا گشوده بود
و او چون نسیمی به درون وزید
کنون روی علفها هستم
و نسیمی از کنارم می گذرد
تپش ها خکستذ شده اند
ای پوشان نمی رقصند
فانوس آهسته پایین و بالا می رود
هنگامی که او از پنجره بیرون می پرید
چشمانش خوابی را گم کرده بود
جاده نفس مفس می زد
صخره ها چه هوسنکش بوییدند
فانوس پر شتاب
تا کی می لغزی
در پست و بلند جاده کف بر لب پر آهنگ ؟
زمزمه های شب پژمرد
رقص پریان پایانن یافت
کاش اینجا نچکیده بودم
هنگامی که نسیم پیکر او در تیرگی شب گم شد
فانوس از کنار ساحل به راه افتاد
کاش اینجا در بستر علف تاریکی نچکیده بودم
فانوس از من می گریزد
چگونه برخیزم ؟
به استخوان سرد علف ها چسبیده ام
و دور از من فانوس
درگهواره خروشان دریا شست و شو می کند
دونای بارون ببارين آروم تر
بهارای نارنج داره می شه پرپر
اين همه تاريخ ...
خاطره استعمار
سفر از حقارتی به حقارت ديگر
تن دادن به ايدولوژی که می خواهد با ايدولوژی بستيزد.
مادر بزرگ می گويد : بيچاره رعيت!
تلاش می کنم زبطن حادثه بيابمت
که آگهی هميشه از عذابهای تلخ من
سلامهای منجمد که جاری زبان توست
چه می کند ميان اضطرابهای تلخ من
نتوانستم سر انجام
تو را تمام ببخشم
و ناگهان آشکار نکنم
که هرگز مرا دوست نداشته ای
چه بی رحمانه
صغرا ، کبرا ها
پشت هم ردیف شدند
و دستانت باز شد
باورش مرا هم شکست
که این همه نمی دانستم
تنها بوده ام هزار سال
زنگ زده بودم
تنها حالت را بپرسم
چرا به سادگی
همه چیز را فهمیدم
آنچه این سال ها
گفته بودم نمی دانم
مست و خراب تا كي ! جام شراب تا كي !؟
در راه عشــق بـازي بـادهي نــاب تا كي !؟
از عشق ميگريزي٬ اي سائل محبت
شوق وصــال جانـان ! خـط ربــاب تا كي !؟
باده خوري دمادم از شرب بي سرانجام
شكستـــن پيــالــه ٬ در تــب و تــاب تا كي !؟
يك جرعه جام باقي از ميسراي عرفان
هشيارشو محتسب٬ درخور و خواب تا كي !؟
مجنون صفت دويدي اندر فراق ليلا
ايــن قامــت قيامــت انــــــدر نقـــاب تا كي!؟
...
Last edited by saye; 02-10-2007 at 16:36.
يا رب اين بوي خوش از روضهي جان ميآيد
يا نسيمي است كز آن سوي جهان ميايد
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)