دلم ز پرده برون شد كجايي اي مطرب
بنال هان كه از اين پرده كار ما به نواست
دلم ز پرده برون شد كجايي اي مطرب
بنال هان كه از اين پرده كار ما به نواست
تو را دوست دارم
در این باران
می خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می خواستم
می خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماتده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم
من نخواهم كرد ترك لعل يار و جام مي
زاهدان معذورم داريد كه اينم مذهب است
تو هیچ از خودت پرسیدهای
چرا این چراغ شکسته
این همه حوصله نویس شبتاب خسته است ؟
باد این بی هر کجا وزیده لعنتی بی سواد است
رو به دریا رفتن یاران ما
حتما دلیلی داشته است
ورنه من که می دانم استعاره ی آسان دریا را
در اوراق کدام کتاب کهنه نوشته اند
بی خود نپرس
غروب آن پنجشنبه ی باران ریز
به رویای کدام سفر از ساحل ستاره گذشته ام
به توچه ؟
منظور اصلی شما
اشاره به آغاز روزی از همین روزهای روشن است
که مردمان ما بالای بالای کوه رفته اند
بالا بالای کوه آسمان پیدا نیست
پرنده راه سفر ستاره پیدا نیست
اما یک چیزی
از آن جا یک چیزی پیداست
پیداست
پشت بسته ترین دروازه های بی چراغ چه می گذرد
حالا من از تو می پرسم
او که برای رسیدن به صبح
تنها در ایوان خانه ی خویش به خواب رفته است
ایا آفتابی ترین افق های دوردست را هم خواهد دید ؟
دلم میل گل روی ته دیره
سرم سودای گیسوی ته دیره
اگر چشمم بماه نو کره میل
نظر بر طاق ابروی ته دیره
*-*-*
سلام علیکم
هر موی من از عشقت بیت و غزلی گشته
هر عضو من از ذوقت خم عسلی گشته
خورشید حمل رویت دریای عسل خویت
هر ذره ز خورشیدت صاحب عملی گشته
این دل ز هوای تو دل را به هوا داده
وین جان ز لقای تو برج حملی گشته
علیک سلام
همه چیز درست خواهد شد
ببین
تر خوردگان پرده نشین حتی
کنار پنجره آمده اند
کوچه های بسیاری
از تردد ترانه... لبریز پر کامل
و ما چه عمیق و آسوده آرمیده ایم
راه دور چرا ؟
بلور و باران خواهد آمد
ماه
سبزه ها خواهد رویید
ماه
رازها بر ملا خواهد شد
ماه
و بعد
همه چیز درست خواهد شد
توی همین خیال باش
می گویند چراغی به نام تو روشن است هنوز
که خورشید را
از خاموشی او به عاریه ربوده اند
نخیر آقا
تنها پرندگانی که از قراز بی نیاز دریا گذشته اند
می دانند
مرگ مخفی ترین محبت زندگی ست
Last edited by malakeyetanhaye; 02-10-2007 at 14:41.
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف ، حیف
خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط
خودش آمده بود که بمیرد
زندگی همیشه منتظر است
که ما نیز زندگانی باشیم
نه خیلی هم
همین سهم تنفسی کافی ست
قدر ترانه ای تمام
طعم تکلمی خلاص
عصر پانزدهمین روز
از تیر ماه تشنه بود
پنجره باز بود
خودش آمده بود که بمیرد
بی پر و بال از آب مانده ای
که انگار می دانست
میان این همه بی راه رهگذر
تنها مرا
برای تحمل آخرین عذاب آدمی آفریده اند
خودش آمده بود که بمیرد
نه سر انگشتان پیر من و نه دعای آب
هیچ انتظاری از علاقه به زندگی نبود
هی تو تنفس بی
ترانه ی ناتمام
تکلم آخرین از خلاص
میان این همه پنجره که باز است به روی باد
پس من چرا
که پیاله ی آبم هنوز در دست گریه می لرزد ؟
خودش آمده بود که پر ... که پرنده
که پنجره باز بود و
دنیا ... دور
مردم !
روزگار سخت است
کهنه پوشی ات دل را می فشارد
خستگی روزانه ات، درد آور
مردم !
وجدان سنگینت
شانه آرزوهامان کبود کرد
مردم !
اما از ما باج نگیر
ناکامی های چند هزار ساله ات را
بی دلیل خشم می گیری
بر هر که می گذرد
گذشتن جرم نیست !
بگزار بگذریم ...
Last edited by sise; 02-10-2007 at 15:06.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)