حالا که قرار است از دست برویم
دل به هم دادنمان را
بیا قصه ای کنیم
پر از جراحت های کاری عاشقانه .
یا آبی که از سرمان می گذرد را
قایق نسازیم و
دلی را که دارد از راه به در می شود
مرشد نباشیم !
بیا
بی هیچ شرط و تدبیری
تنها تا می توانیم عاشق شویم
حالا که قرار است از دست برویم
دل به هم دادنمان را
بیا قصه ای کنیم
پر از جراحت های کاری عاشقانه .
یا آبی که از سرمان می گذرد را
قایق نسازیم و
دلی را که دارد از راه به در می شود
مرشد نباشیم !
بیا
بی هیچ شرط و تدبیری
تنها تا می توانیم عاشق شویم
یك نظر مستانه كردی عاقبت
عقل را دیــوانه كردی عاقبت!
با غـــــم خود آشنا كردی مرا
از خودم بیگانه كردی عاقبت!
در دل من گنج خود كردی نهان
جای در ویـــــرانه كردی عاقبت!
سوختی در شمع رویت جان من
چــــــــــــــاره پروانه كردی عاقبت!
قطره اشــــك مرا كردی قبول
قطره را دُردانه كردی عاقبت!
كردی اندر كل موجودات ســـیر
جان من كاشانه كردی عاقبت!
زلف را كردی پریشان، خلق را
خانمــــان ویرانه كردی عاقبت!
مو به مو را جای دلها ساختی
مو به دلها شانه كردی عاقبت!
در دهان خلق افكندی مـــــــــرا
"فیض" را افسانه كردی عاقبت!
همایون مثنوی – شعر از فیض کاشانی – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
باز ای باران ببارباز ای باران ببار ،بر تمام لحظه های زندگیمبر طلوع اولین دلدادگیمبر تمام خاطرات تلخ زندگیمباز ای باران ببارغصه های صبح فردایم راتشنگیها ، خستگیها را بشوی
ترانه بسترانه بس ..حرفای عاشقانه بسشک و شکایت و گلهگریه بی بهانه بسخسته بی قراری اماز من و تن فراری امتو فکر دوره کردنهعکسای یادگاری امرهایی کورهایی کونوبت آشنایی کوپریِ قصه ها کجاسبی بی مو طلایی کوگلايه کم گلايه کمدرد دلو به کي بگمسوخته حرير واژه هاشکسته حرمت قلمغریبه توغریبه منغبار کینه روی تننه همزبوننه همنفسدلم گرفته از قفسمقصد ما کجا ؟ چرا؟گریه بی صدا چرا؟چرا یه خط فاصلهجدايي بين ما چرا ؟چرا ؟
دوباره چشمهای من که انتظار می کشد
و نقشی از خیال تو به آبشار می کشد
دوباره جسم بی رمق مرا غذاب میدهد
دوباره کارزار من به شوره زار می کشد
دوباره میبینمت که واژه های بی کسی
به صد هزار یا که نه به بیشمار می کشد
از انتظار من نگو که لحظه لحظه ماندنم
برای عاشقی چو من به صد بهار می کشد
ندیدمت ولی توئی که با قطار میروی
و دست غرق خواهشی به این قطار می کشد
دوباره خواهش از خدا که لحظه ای ببینمت
برای با تو بودنم خدا کنار می کشد
دوباره چشمهای تو کشید و می برد مرا
به پاییز عاشقی به این قمار می کشد
دیدم در آن كوير درختي غريب را
محروم از نوازش يك سنگ رهگذر
تنها نشسته اي
بي برگ و بار زير نفسهاي آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوي آب
ابري رسيد
چهر درخت از شعف شكفت
دلشاد گشت و گفت
اي ابر اي بشارت باران
آيا دل سياه تو از آه من بسوخت؟
غريد تيره ابر
برقي جهيد و چوب درخت كهن بسوخت
چون آن درخت سوخته ام در كوير عمر
اي كاش
خاكستر وجود مرا با خويش
مي برد باد
باد بيابانگرد
اي داد
ديدم كه گرد باد
حتي
خاكستر وجود مرا با خود نمي برد
در نظـــــــــــربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند!
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولـــــــــی(!)
عشق داند که در این دایره سرگردانند!
جلوه گاه رخ او دیـــده من تنها نیست؛
ماه و خورشید همین آینه میگردانند!
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنــــــــده و این قوم خداوندانند!
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گـــرو نستانند!
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ!!
عشــــــقبازان چنین مستحق هجرانند!
مگرم چشــــــــــم ســـــــــیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند!
عشق داند – شعر از حافظ – با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
میخوام یه قصری بسازم ، پنجره هاش آبی باشه
من باشم و تو باشی و یک شبِ مهتابی باشه.میخوام یه کاری بکنم ، شاید بگی دوسم داریمیخوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری.امشب میخوام تا خودِ صبح٬ فقط برات دعا کنمبرای خوشبخت شدنت خدا خدا خدا کنم!میخوام برات از آسمون٬ یاسهای خوشبو بچینممیخوام شبا عکس تورو٬ تو خواب گلها ببینم.امشب میخوام برای تو٬ یه فال ِحافظ بگیرماگر که خوب در نیومد٬ به احترامت بمیرم.امشب میخوام رو آسمون٬ عکس چشاتو بکشماگر نگاهم نکنی٬ نازِ نگاتو بکشم.میخوام تورو قسم بدم٬ به جون هر چی عاشقه٬به جون هر چی قلب ِ صاف٬ رنگه گل شقایقه٬یه موقعی فکر نکنی٬ دلم واست تنگ نمیشهفکر نکنی اگه بری٬ زندگی کمرنگ نمیشه.امشب میخوام تا خودِ صبح٬ فقط برات دعا کنمبرای خوشبخت شدنت٬ خدا خدا خدا کنم.
خواهم که بر زلفت هر دم زنم شانه!
ترسم پریشان کند بسی، حال هر کسی، چشم نرگست، مستانه مستانه!
خواهم بر ابرویت هر دم کشم وسمه!
ترسم که مجنون کند بسی، مثل من کسی، چشم نرگست، دیوانه دیوانه!
خواهم که بر چشمت هر دم کشم سرمه!
ترسم پریشان کند بسی، حال هر کسی، چشم نرگست، مستانه مستانه!
خواهم که بر رویت هر دم زنم بوسه!
ترسم که نالان کند بسی، مثل من کسی، چشم نرگست، جانانه جانانه!
یک شب بیا منزل ما!
حل کن دو صد مشکل ما!
ای دلبر خوشگل ما!
دردت به جان ما شد!
روح و روان ما شد!
خزان - با صدای محمد رضا شجریان بشنوید!
یک امشبی که در آغوش شاهدِ شِکرم
گرم چو عود بر آتش نهند، غــــم نخورم!
ببند یک نفس ای آسمان دریچه ی صــبح
بر آفتاب، که امشب خوش است با قمرم!
ندانم این شب قدر است یا ستاره ی صبح
تویـــــــــی برابر من یا خیــــــــال در نظرم!؟
چو می ندیدمت از شــوق بی خبر بودم
کنون که با تو نشستم ز ذوق بی خبرم!
سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست
به غیر شــمع و همین ساعتش زبان ببُرم!!
میان مــا بجز این پیرهن نخواهد بود
وگر حجاب شود تا به دامنش بدَرم!!
مگوی "سعدی" از این درد، جان نخواهد برد
بگو کجــــا برم آن جــــــان که از غمت نبرم!؟
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)