تو را ديدم و ياد خود گم نمودم ...
من كيم؟ خودمم نميدونم .
يكي منو بازيابد .
تو را ديدم و ياد خود گم نمودم ...
من كيم؟ خودمم نميدونم .
يكي منو بازيابد .
ببخشید شاعر این شعر کیه ؟!!!!
در هم دويده سايه و روشن.
لغزان ميان خرمن دوده
شبتاب مي فروزد در آذر سپيد.
همپاي رقص نازك ني زار
مرداب مي گشايد چشم تر سپيد
اون طور كه پيداست شاعرش يكيه كه تو مشاعره كفگيرش به ته ديگ خورده!!!!
در رهت حیران شدم ای جان من
بی سر و سامان شدم ای جان من
چون ندیدم از تو گردی پس چرا
در تو سرگردان شدم ای جان من
در فروغ آفتاب روی تو
ذرهی حیران شدم ای جان من
در هوای روی تو جان بر میان
از میان جان شدم ای جان من
نه من دیگر بروی ناکسان هرگز نمی خندم
دگر پیمان عشق جاودانی
با شما معروفه های پست هر جایی نمی بندم
شما کاینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت
ز قلب آسمان جهل و نادانی
به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت
تگرگ ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می بارید
در دل دارم جهانی بیتو من
زانکه نشکیبم زمانی بیتو من
عالمی جان آب شد در درد تو
چون کنم با نیم جانی بیتو من
روی در دیوار کردم اشکریز
تا بمیرم ناگهانی بیتو من
نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر، سحر نزديك است.
هر دم اين بانگ برآرم از دل:
واي، اين شب چقدر تاريك است!
هیچَش به هیچ کس شبیه نیست ...
نه دلتنگیش مثال آدمیزاد می ماند
نه شادیش ...
تنها شریکِ خاطراتِ ماندگارش
دلِ نداشته اییست
که سالهایِ سال
بارِ جسمِ خاکیش را به دوش می کشد ...
هیچَش به هیچ کس شبیه نیست ...
پاییز را از همه فصل ها دوست تر دارد ...
و نگاهش به همه فصلها
پاییزیست ...
هیچَش به هیچ کس شبیه نیست ...
نه ستارگان را ستاره می بیند
نه زمین را زمین ...
کودکانه شاد است
کودکانه ساده ...
هیچَش به هیچ کس شبیه ...
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود.
هراس من باری همه از مردن دز سرزمینی ست
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون باشد.
جستن
یافتن
و آن گاه به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش بارویی پی افکندن
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم
Last edited by malakeyetanhaye; 30-09-2007 at 16:01.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)